جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رمان غریزه سیاه] اثر «سارابهار کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط سارابـهار❁ با نام [رمان غریزه سیاه] اثر «سارابهار کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 185 بازدید, 4 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رمان غریزه سیاه] اثر «سارابهار کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع سارابـهار❁
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سارابـهار❁
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
112
579
مدال‌ها
2
رمان: غریزه سیاه
ژانر: جنایی
نویسنده: سارابهار
عضو گپ نظارت (۱)S.O.W

خلاصه:
همه‌چیز در حال تغییر است. آنچه که به نظر می‌آید حقیقت باشد، می‌تواند در یک چشم به هم زدن به دروغی وحشتناک تبدیل شود. داستانی که در آن کارآگاه، خود را در دام گذشته‌ای گمشده و تهدیدی بزرگ‌تر از هر چیزی که تصور کرده بود، گرفتار می‌یابد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,745
55,935
مدال‌ها
11
1747162597725.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
112
579
مدال‌ها
2
مقدمه:
در دل شب، جایی میان سایه‌ها و خیابان‌های خالی، کارآگاهی ایستاده است که هدفش روشن است: شکستن دیوارهای یک سازمان مافیایی که در تاریکی کار می‌کند. تمام شواهد، تمام سرنخ‌ها، تنها به یک مکان ختم می‌شوند؛ جایی که هیچ‌چیز ساده و واضح نیست. کارآگاه پلیس، با اراده‌ای پولادین، خود را به دنیایی می‌اندازد که هر قدمی که برمی‌دارد او را به حقیقتی هولناک‌تر نزدیک‌تر می‌کند؛ اما چیزی در این معادله اشتباه است. هر سرنخی که پیدا می‌کند، از هم می‌پاشد. هر گامی که به جلو برمی‌دارد، او را بیشتر در منجلاب پیچیده‌ای فرو می‌برد.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
112
579
مدال‌ها
2
لوکیشن: «قاره‌ی ایکس_ریون‌لند»
کفش‌های چرمی‌ام را روی آسفالت خیس می‌کشیدم. هوا به شدت سرد بود و بخار نفس‌هایم در شب تاریک و بی‌صدا به آسمان می‌رفت. وقتی قدم‌هایم را به سمت محل جرم برداشتم، احساس کردم چیزی در هوا سنگین‌تر از همیشه است. نوار قرمز رنگی که دور محل جرم کشیده شده بود را کنار زدم. قدم‌هایم محکم و حساب‌شده بودند. نور کم‌فروغ خیابان، سایه‌هایی بلند از ساختمان‌ها بر دیوارهای مرطوب می‌انداخت. چشم‌هایم به دور و برم می‌چرخید، تمام جزئیات را بررسی می‌کردم. خون تازه‌ای که هنوز روی زمین باقی مانده بود، رنگ سرخی داشت که به سیاهی شب نمی‌خورد. یک دعوای خانوادگی که پسر خانواده با شلیک گلوله به سر، پدر و مادرش را به قتل رسانده بود. هیچ‌چیز برای پنهان ماندن باقی نمانده بود. شواهد واضح بودند؛ اما مغز من، همیشه بیشتر از آن چیزی که می‌دید، درگیر کشف معماهای پنهان بود. چیزی در این صحنه، در این قتل، تمام ذهنم را مشغول کرده بود. هر جرمی که در ریون‌لند اتفاق می‌افتاد اولین چیزی که با خود می‌گفتم این بود که آیا این کار همان باند مافیایی بود که من سال‌هاست در پی‌شان هستم؟ احتمالاً. اما هیچ چیزی ساده نیست. من همیشه به این قتل‌ها از زاویه‌ای دیگر نگاه کرده‌ام. به جزئیات ریز توجه کرده‌ام. همه چیز مثل یک نقشه‌ی طراحی‌شده به نظر می‌رسید. چیزی در آن است که من هنوز نمی‌بینم. در ذهنم همه چیز تکرار می‌شد. آن شب‌هایی که این باند مرموز را تعقیب کرده بودم، آن تماس‌های مشکوک و گمشده، آن اطلاعاتی که هیچ‌وقت کامل به دستم نرسید. این قتل، شاید سرنخی برای من باشد. یا شاید اینطور نباشد. منطقم می‌داند همه چیز نمی‌تواند به هم ربط داشته باشد؛ ولی چیزی در سرم، نظر دیگری دارد و به همه چیز مشکوک است. حتی ماشینی که از فاصله‌ی نه چندان دوری، با یک سرنشین، 48 دقیقه‌ است که بی هیچ حرکتی متوقف شده‌ است و حتی در طی 48 دقیقه حتی یک‌بار تکان هم نخورده است! می‌دانم که اگر به سمتش بروم باز هم رئیس بازخواستم می‌کند، پس درحالی‌که کارم در آن‌جا تمام شده است، به نیمه‌ی منطقی‌ام تکیه می‌کنم و با هماهنگی پاتر و دیگر همکارانم، به سمت ماشین بی‌ام‌وی خود می‌روم تا از آن‌جا دور شوم. چراغ‌های نارنجی خیابان، سایه‌هایی بلند و عمیق می‌ساختند که هیچ‌چیز جز تاریکی را به چشم نمی‌آورد. نور یک ماشین پلیس از دور می‌درخشید و آن‌طرف‌تر، چند افسر دیگر در حال جمع‌آوری شواهد بودند.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
112
579
مدال‌ها
2
***
نفسم را کلافه بیرون دادم و زیرلب به ترافیک شهر ریون‌لند لعنتی فرستادم. موبایلم را از روی داشبرد چنگ زدم و نگاهی به تاریخ انداختم. با دیدن تاریخ و زمان کمی که تا ارائه گزارش پرونده به رئیس داشتم، عصبی مشتی روی فرمان کوبیدم. درحالی‌که موبایلم در دستم قرار داشت، نام پاتر روی صفحه‌اش ظاهر و صدای زنگش بلند شد. بی معطلی تماس را متصل کردن و موبایل را دم گوشم قرار دادم. صدای گرمش در گوشم پیچید:
- سوفیا! رسیدی خونه؟
با اعصابی متشنج غرولند کردم:
- نه، هنوز توی جهنم ترافیکم!
صدایش خنده‌آلود شد و گفت:
- اوه! آروم باش دختر.
خیره به ماشین‌های مقابلم که به هیچ وجه قصد تکان خوردن و جلو رفتن نداشتند، غریدم:
- می‌خوای توام بیا این‌جا، ببینم چطور می‌تونی آروم باشی!
صدای خنده‌اش گوشم را نوازش کرد و گفت:
- باشه‌باشه اژدها! زنگ زدم بگم کسی که دنبالش بودی رو پیدا کردیم.
مطمئن نبودم پیدایش کرده باشد! هیچگاه تا با سند و مدرک چیزی در اختیارم قرار نمی‌گرفت از هیچ چیزی مطمئن نمی‌شدم. سکوتم باعث شد حرف را ادامه دهد:
- فردا می‌ریم دیدنش.
نمی‌توانستم تا فردا مغزم را آرام نگه‌دارم و صبر کنم.
- همین امشب می‌ریم.
اعتراضش در گوشم می‌پیچد:
- اما سوفیا... .
حرفش را قطع می‌کنم و می‌گویم:
- نمی‌خوای بیایی لوکیشن رو بفرست خودم میرم.
صدای خونسردش بلند می‌شود:
- با هم می‌ریم.
تماس قطع می‌شود. نگاهی به خیابان می‌اندازم. نه، این ترافیک تمام شدنی نیست! با خود می‌اندیشم که چطور راهی برای خلاصی از ترافیک پیدا کنم که تنها راه حل ممکن به ذهنم می‌رسد و آن هم این است که پیاده بروم. به کیف و موبایلم چنگ می‌زنم و درب ماشین را باز می‌کنم. به سرعت از ماشین خارج می‌شوم. از بین ماشین‌ها رد می‌شوم و با قدم‌های بلند راه می‌افتم و خود را به پیاده‌رو می‌رسانم. درحالی‌که صدای برخورد پاشنه‌های کفش‌های بلند چرمم، بیشتر از صدای ازدحام جمعیت و بوق‌های ماشین‌ها، روی اعصابم است. آن اطراف را زیاد نمی‌شناسم ولی برای سریع‌تر رسیدن، میانبر می‌زنم و از کوچه‌ پس کوچه‌ها می‌روم. وارد کوچه‌ای می‌شوم که تا به حال از آن عبور نکرده‌ام. خانه‌ها و آپارتمان‌های بلند آن کوچه در تاریکی شب، با نمای روشن‌شان چشم را نوازش می‌کنند. کمی که جلوتر می‌روم متوجه‌ی بن بست بودنش می‌شوم؛ اما صدای قدم‌های چند نفر از چندین‌ طرف، که از تاریکی یک به یک بیرون می‌آیند و در معرض نور قرار می‌گیرند، متوجه می‌شوم که من پا در یک کوچه بن بست نه؛ بلکه پا در یک تله گذاشته‌ام.
 
بالا پایین