جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان نغمه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان نغمه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,050 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان نغمه
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
452de3f5ed034c56a213fab47e86bef6.jpg

رمان نغمه
نویسنده:نسرین سیفی
انتشارت: شقایق
کد کتاب :85282
شابک :978-9647928915
قطع :رقعی
تعداد صفحه :304
سال انتشار شمسی :1396
نوع جلد :زرکوب
سری چاپ :2

معرفی رمان
شخصیت اصلی داستان دختری به نام نغمه است که زندگی بسیار سختی را پیش رو دارد. او برای رسیدن به خوشبختی و رویاهایی که در سر می پروراند، سعی می کند تمام مشکلات خود را پشت سر بگذارد. نغمه خاطرات شیرین گذشته را بارها و بارها برای خود مرور می کند و آرزو دارد که باز گذشته ها را زندگی کند، دوباره عاشق شود و دوباره بچگی کند. این اثر خاطره ای است از آنچه که شاید همه ی ما روزی جایی و با کسی آنرا تجربه کرده باشیم و یا چیزی شبیه به آن را در اطرافمان دیده باشیم.

داستان نغمه از دوره ای آغاز می شود که اسامی قبولی های دانشگاه را در روزنامه ها اعلام می کردند، او اسم خودش را از میان همه کسانی که نامشان در ستون های جدول جا خوش کرده پیدا می کند و از شوق قبولی در رشته مورد علاقه اش به وجد می آید. نغمه دختر پر شر و شوری است، یک دختر جوان حاضر جواب که خانواده اش معتقدند دانشگاه را بر سر صاحبانش خراب خواهد کرد. زندایی از کسانی است که همیشه او را تحسین می کند و دل توی دلش نیست تا نغمه را به همسری پسرش کاوه که سال هاست در روسیه مشغول است درآورد، اما نغمه جایی در اعماق دلش به این فکر می کند که حتی دیگر چهره کاوه را هم به یاد نمی آورد و با اینکه با او هم خون است احساس غریبی دارد. روز اول دانشگاه از راه می رسد و مرضیه که دختری سرزنده و شاداب است با نغمه دست دوستی می دهد و از همان ابتدا آن قدر سر و صدا به پا می کنند که تقریبا توجه همه ی همکلاسی ها را به خود جلب می کنند و در این میان پسری هست که به نغمه خیره مانده است.


قسمتی از رمان


حواسم به درس نبود. همیشه همین طور بودم. از وقتی که یادم می آید هروقت دبیرهایمان درس می دادند، من غرق می شدم در رویاهای خودم و می رفتم تا ناکجاآبادها! گاهی حتی می شدم قهرمان قصه ای که در مغزم جریان داشت و قصه تکراری ام را دوباره تکرار می کردم.

اشعار کسایی مروزی در کلاس خوانده می شد و جز صدای آقای میرهادی، یکی از همکلاسی هایم که حالا کم کم همه را به اسم فامیل می شناختم، صدایی شنیده نمی شد. به استاد نگاه کردم؛ سرش را در کتاب فروبرده و انگار اولین بار بود این اشعار را می شنید! غرق در کتاب بود. مرضیه آرام خندید، نگاهش کردم، گفت:

-استاد از ما مشتاق تره واسه شنیدن!

به کتابم چشم دوختم و سعی کردم بیتی را که آقای میرهادی مشغول خواندنش بود، پیدا کنم. صدای ورق خوردن کتاب در کلاس پیچید و من به آسودگی صفحه را ورق زدم. مرضیه گفت:

-دیگه داره کسل کننده می شه.

صدای استاد در کلاس پیچید:

-شما ادامه بدید!

سرها به طرف ما دو نفر چرخید و مرضیه گفت:

-ما استاد؟

-بله. ادامه بدید.

-استاد ما از کسایی خوشمون نمیاد.

بچه ها خندیدند و استاد گفت:

-مهم نیست، بخونش.

-استاد می شه ما صبر کنیم واسه ادبیات معاصر؟

-خب ممکنه تا ترم هشتم شما، دیگه من توی این دانشکده تدریس نکنم.

-کجا استاد؟ تازه همچین می گین ترم هشتم که هرکی ندونه فکر می کنه چقدر طول می کشه!

یکی از همکلاسی هایمان گفت:

-حق با خانم وطن پوره استاد. خونه آخرش چهار سال دیگه اس دیگه!

… کلاس تمام شد و استاد در حالی که چند تایی از دانشجوها دورش را گرفته بودند، از کلاس بیرون رفت…

-معذرت می خوام خانم وطن پور؟

آقای رحیمی یکی دیگر از همکلاسی هایمان بود. مرضیه به او خیره شد و او دستپاچه گفت:

-اون روز… سر کلاس زبان عمومی…

-بله؟

-دیدم داشتین یادداشت برمی داشتین.

-مواظب من بودین؟

خنده ام گرفت و آقای رحیمی با دستپاچگی گفت:

-نه بخدا یهویی چشمم افتاد.

خندیدم و پشتم را به او کردم تا خنده ام را نبیند.
 
بالا پایین