جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رمان نمره عشق] اثر « kim-Darnell کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط سیاهک کوچولو ϡ با نام [رمان نمره عشق] اثر « kim-Darnell کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,192 بازدید, 7 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رمان نمره عشق] اثر « kim-Darnell کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع سیاهک کوچولو ϡ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
نام رمان : نمره عـ‌شق
نام نویسنده: Kim-Darnell
ژانر: عاشقانه، درام، طنز
ناظر : @حسناع
منتقد همراه: @MHP
خلاصه: درمورد دانشجویی به اسم تبسم که به‌خاطر نمره‌هاش مجبوره با استاد مغرور و خودخواهش پا به یک مهمونی عجیب بزاره و... .
 
آخرین ویرایش:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
باکستر سیاه رنگم رو توی پارکینگ دانشگاه پارک کردم و کولم رو از صندلی عقب برداشتم و سریع از ماشین پیاده شدم. چشم چرخوندم و چی!؟ یه ماشین جدید پارک بود، یه یک دونه فیدلیتی سیاه، واو چه شیک! استاد‌های این‌جا که وضعشون این‌قدر توپ نیست. پس یعنی مال کیه؟! غرق همین افکار بودم که یهو یاد کلاس افتادم. مطمئن بودم بازم دیرم شده! سرعتم رو بیشتر کردم و تا در کلاس دویدم. از بابت کلاس خیالم راحت بود چون استاد رنجبر، استاد پیر غرغرویی بود که هرچند غر میزد اما در نهایت می‌گفت:
- خانم بی‌انضباط بالاخره تشریف آوردن.
بعد از کلی دویدن رسیدم به در. دستگیره در رو توی دستم فشردم و نفس عمیقی کشیدم. دستگیره رو به پایین فشار دادم و وارد کلاس شدم. عجیبه استاد نبود. بالاخره یک بار زودتر از استاد اومدم، باورم نمیشه. به آتوسا نگاه کردم که بهم زل زده بود و هیچی نمی‌گفت اما برعکس اون من امروز پر انرژی بودم. براش دستی تکون دادم و گفتم:
- آتوسا، تبسم جونت اومده ها! تازه استاد غرولندم که نیومده پس چرا شبیه بز داری نگاه می‌کنی من رو؟ چی‌شده؟!
این رو گفتم و راه افتادم سمت صندلیم که ته راهرو و دقیقا پشت صندلیه آتوسا بود ولی با شنیدن صدای مردونه ناآشنایی سر جام میخ‌کوب شدم.
- خانم رادفر بیرون باشید.
پشت بند این حرف همه زدن زیر خنده! به سمت صدا برگشتم و با دیدن مرد فوق‌العاده شیک پوش و جوونی که دست به سی*ن*ه به من زل زده بود هول شدم، خدایی عجب چیزی بود! شک ندارم اون فیدلیتی هم مال این یارو بودش. از فکر اومدم بیرون و اخم کردم و گفتم:
- اما استا... .
- حرف نباشه خانم محترم. شما دیر کردی و این هم یکی از قانون‌های کلاس منه!
زیر لب گفتم:
- ای مردشور خودت و این کلاس و قانون‌هات رو ببرن. ایش.
- چیزی گفتین؟!
- ها؟ آها! نه، نه.
و بدون گذاشتنه فرصتی برای جواب از کلاس زدم بیرون. دختر شرو شیطونی بودم و همه استاد‌ها رو اذیت می‌کردم حالا هم که استاد جدید داریم، لبخند شومی زدم و کوله‌م رو یه وری انداختم و به سمت پارکینگ حرکت کردم. دارم واست جناب استاد. دارم واست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
پام رو روی پدال گاز گذاشتم و به سرعت از پارکینگ خارج شدم. ریموت در رو زدم و ماشین رو پارک کردم. به سرعت داخل خونه شدم و از کنار مامان رد شدم و وارد اتاقم شدم. لباس‌هام رو عوض کردم و از اتاقم زدم بیرون. نشستم رو به روی مامانی که سرش تو گوشیش بود و داد زدم:
- مامان ناهار چی داریم؟ دارم می‌میرم از گشنگی.
مامان با تعجب سرش رو بالا آورد و گفت:
- چته دختر چرا داد می‌زنی؟ برو ببین چی داریم هر چی هست بخور.
هوفی کشیدم و بلند شدم و یه ضرب وارد آشپزخونه شدم و توی کابینت‌ها سرک کشیدم. یک‌دونه چیپس برداشتم و وارد اتاقم شدم. خب الان چی می‌چسبه؟! حالت متفکر گرفتم و یاد لپ‌تاپم افتادم. روی تخت لم دادم و روشنش کردم و سریع وارد اینستاگرام شدم. از بچگیم عاشق فضولی بودم الان هم یک فکری به سرم زد؛ فالوئینگ‌های آتوسا رو چک کنم. رفتم توی پیجش و دونه‌دونه شون رو چک کردم. اما یک دفعه چشمم خورد به یه آیدی جدید! یعنی این کی بود؟! وارد پیجش شدم، اه گندش بزنن خصوصیه! منم که حسابی فضولیم گل کرده بود. لپ‌تاپم رو خاموش کردم و به آتوسا زنگ زدم. بعد از کلی حرف، آتوسا یهو بحث استاد جدیده رو وسط کشید!
- وای تبسم اگه بدونی چه‌قدر جذاب و خاص درس می‌داد.
- خب حالا همچین مالی‌هم نیست ها! راستی اسمش چیه؟!
- آراد زند، وای تازه آخر کلاس با کلی زور و عشوه خرکی تونستم آیدی پیجش رو بگیرم.
- اِ! اتفاقاً توی فالوئینگ‌هات دیدمش!
- عجب... بازم فضولی؟! بسه دختر بسه یکم بزرگ شو، پس فردا که خواستگار واست اومد چی میشه؟ هیچ خانم ضایع میشه!
- اولاً که یه نفس بگیر. دوماً، ببین کی داره از خواستگار حرف میزنه. تو اصلاً می‌دونی خواستگار چند تا نقطه داره؟
- یک دونه، دو تا،... .
بعد از کلی حرف و خندیدن قطع کردیم. روی تخت دراز کشیدم و به فردا، استاد جدیده و کارهایی که می‌خواستم باهاش بکنم فکر کردم. یهو نفهمیدم چیشد که خوابم برد و دیگه چیزی نفهمیدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
ماشینم رو داخل پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم. چشم چرخوندم و ماشین استاد جدیده رو پیدا کردم. اسمش چی بود؟! اها آراد! اسمشم قشنگه لامصب. پوزخندی زدم و سوئیچ ماشینم رو توی دستم فشردم. به سرعت به در کلاس رسیدم و دنبال آتوسا گشتم. لامصب کنار دوست پسرش نشسته بود. اه لعنتی! بهش سلامی کردم و به سرعت از کنارش رد شدم و نشستم. دقیقا‎‎‎ً آخرین صندلی کلاس! همه منتظر استاد بودیم، مخصوصاً من! توی افکارم غرق بودم که یهو در باز شد. استادمون با جذبه زیادش وارد شد. باید یه جوری مخش رو می‌زدم ولی سرسخت تر از این حرف‌ها بود. دست‌هام رو زدم زیر چونه‌ام و بهش خیره شدم تا درسش تموم بشه. دستم رو بلند کردم و گفتم:
- استاد اگه اجازه هست من برم بیرون.
خیلی سرد و جدی گفت:
- بفرمایید.
پا تند کردم‌ و از کلاس خارج شدم. سوئیچ خوشگلم رو توی دست‌هام فشردم و تا ماشین باکلاس استاد قدم برداشتم. پوزخندی زدم‌ و با سوئیچم خط زیبایی روی کاپوتش انداختم. هرکی منو اذیت کنه سزاوار همین هست. هه.
بعد از کلی دقدقه به کلاس برگشتم و سرجای قبلم نشستم و به استادی که این‌قدر خونسرده نگاه کردم. البته فعلا خونسرده! هه!
کلاس رو به پایان بود بود که با گفتن:
- خسته نباشید.
کلاس رو ترک کرد. سریع وسایلم رو جمع کردم و تا پارکینگ دویدم تا بهش رسیدم. ماشینم دقیقا کنار ماشینش پارک بود. به ماشینم رسیدم و سوارش شدم. استاد نیم نگاهی به من و ماشینم انداخت و بعد با تعجب دستی روی کاپوتش کشید. شک ندارم خیلی عصبانی هست. با پوزخند استارت زدم و به سمت خونه حرکت کردم. توی راه موزیک مورد علاقه‌‌ام پخش شد و من باهاش خوندم.
- نه میگم برگرد نه میگم این‌جا خوبه بی تو.
نه میگم ول کن واسه من کل زندگیت رو.
نه میگم قلبم نمی‌تپه بی تو.
می‌تپه ولی خب یه چیز دیگه‌ای تو.
نه ازت نی‌خوام که واسه من سفر کنی.
نه تو اصلا دوس داری که خطر کنی.
می‌گذرونم من هرطوری بشه.
همه روز‌هام شدن یه شعر... .
بالاخره بعد از کلی قر و کنسرت گذاشتن تو ماشین با صدای افتضاحم، به خونه رسیدم. ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم. بوی خوب قرمه سبزی‌های مامان پز اومد که مستم می‌کرد. وارد آشپزخونه شدم و به مامان سلام کردم که جوابم رو با مهربونی داد. ناخونکی به غذا زدم و بدو وارد اتاقم شدم و لباس‌هام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشم‌هام رو بستم و ریلکس کردم که یک دفعه لرزشی رو حس کردم. چشم‌هام رو باز کردم و دست دراز کردم تا گوشیم رو بردارم. به شماره‌ای که زنگ میزد نگاه کردم. شماره ناشناس بود! حتماً آتوسا باز می‌خواد سربه‌سرم بذاره. لبخند محوی زدم و جواب دادم. با شنیدن صدا... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
با شنیدن صدای مدیر دانشگاه چند لحظه تعجّب کردم. چیزی نگفتم تا دوباره گفت:
- خانم رادفر پشت خط هستین؟
- بله بفرماید؟!
- لطفا تشریف بیارید دانشگاه تا یه‌سری مسائل روشن بشه.
دل‌شوره گرفتم و گفتم:
- اتفاقی افتاده؟ باشه میام.
- همه چی روشن میشه، ممنون خداحافظ.
بدون هیچ حرف دیگه‌ای تلفن رو قطع کرد و من موندم و دل‌شوره‌م. سریع حاضر شدم و مثل موشک به دانشگاه رسیدم و به سمت اتاق مدیر رفتم. مقنعه‌ام رو جلو کشیدم و صدام رو صاف کردم. در زدم و با شنیدن صدای بفرمایید وارد اتاق شدم و مدیر رو پشت میز دیدم. سرش رو برای چند لحظه بالا آورد و دوباره خودش رو با برگه‌های روبه‌روش سرگرم کرد. چند دقیقه طول کشید تا بالاخره نشستم و گفتم:
- چه اتفاقی افتاده؟
پوزخندی زد و گفت:
- این‌طور که دوربین‌هامون ثبت کردن شما روی ماشین استادتون خط انداختین. درسته؟!
اه چرا یادم نبود این‌جا دوربین داره! سرم رو پایین انداختم و با ناخون‌هام بازی کردم که صدای در اومد. سر برگردوندم و آراد رو دیدم. بلند شدم و سلام کردم که جوابی نداد و بدون حرف نشست و گفت:
- این خانم ماشین بنده رو خط انداختن امّا ایرادی نداره.
مدیر که به ظاهر خونسرد بود گفت:
- مطمئنید؟
- بله‌بله. اصلاً ایرادی نداره فقط... .
- فقط چی؟!
آراد نیم‌نگاهی بهم انداخت و پوزخندی زد و گفت:
- خانم رادفر لطفا بیرون تشریف داشته باشید.
سری تکون دادم و از اون اتاق نحس خارج شدم. مطمئن بودم وضعش زیادی خوبه و این خط مالی نیست امّا بازم کیف کردم، هه! لبخند محوی زدم و این‌که این ترم رو نیفتم باید ازش عذرخواهی می‌کردم البته به این‌کار میلی نداشتم ولی مجبور بودم، مجبور! به دیوار تکیه دادم و منتظر بیرون اومدنش شدم. بالاخره بعد از چند دقیقه در باز شد و استاد جذابمون بیرون اومد. نیم‌نگاهی به من انداخت منم که دنبال یه زمان مناسب بودم گفتم:
- استاد واقعا متاسفم. اگه می‌خواین مقدار خسارت رو بگین واریز کنم.
پوزخندی زد و گفت:
- نیازی نیست فقط حواست باشه این ترم رو خوب بخونی چون قراره زیادی به تو یکی سخت بگذره.
دست‌هام از حرص مشت شد. مطمئن بودم الان دود از سرم بلند میشه. لبخند فیکی زدم و بدون حرف‌های اضافه از کنارش رد شدم. سرم پایین بود و همین‌طور داشتم می‌رفتم که یک‌دفعه به شخصی برخوردم. سرم رو بالا آوردم و با دیدن شخص روبه‌روم از ته دل ذوق کردم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
669
3,325
مدال‌ها
3
پیمان، دوست صمیمی دوران دبیرستانم. اما این‌جا چی‌کار داره؟! بدون هیچ فکر و حرف دیگه‌ای پریدم تو آغوش گرمش. یه مدت این آغوش، تنها جا برای دوری از دردهام بود.
بالاخره لب باز کردم و ازش پرسیدم:
- هوی میمون آفریقایی. این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ ها؟
می‌زنه به نوک دماغم و میگه:
- ای بابا، مگه نگفتم دیگه من رو این‌طوری صدا نکن؟ استاد جدید دانشگاهم.
- وای ببخشید یادم نبود میمون جان. حالا بی‌خیالش، می‌دونستی چه‌قدر دلم واست تنگ شده بود؟
- منم همین‌طور. بعد اون اتفاقات دیگه نتونستیم همو ببینیم.
- اوهوم یادمه. خب حالا بی‌خیال، جناب آیا استاد بنده هم هستین؟
- اوه مامازل، رشتت چیه؟
- مهدنسم. مهدنس معماری. اصلا‎‎ً حال می‌کنی چه دوست خفنی داری؟
- خب خب جو نگیر کوچولو. اتفاقاً منم استاد همین درسم.
- چشم استاد امر دیگه؟ آ راستی، اگه کاری نداری بیا بریم مامانم ببین. از اون‌ موقع هنوز پی‌گیره که کجا غیبت زد.
- کار که یه چیزهایی هست که بایید اوکیشون کنم ولی، مگه از اون‌موقع چیزی بهش نگفتی؟
غرق حرف زدن بودیم که چشمم به آرادی می‌خوره که از کنار ما رد شد و پوزخندی زد. زیر لب گفتم:
- این دیوونه چشه؟ چرا این‌طوری کرد.
- چیزی گفتی تبسم؟
- ها؟ آها نه نه با خودم بودم.
بالاخره قرار شد که وقتی کارهاش رو کرد به دیدن مامان بیاد. بعد از یه بغل دیگه راضی شدم برگردم خونه، مطمئنم خودش فهمید چه‌قدر دلتنگشم که خب، شاید اون هم کمی از من نداشت. بعد از رسیدن به خونه و گرفتن یه دوش سریع و کوتاه و پوشیدن شیک ترین لباسم، آماده شدم و از اتاقم زدم بیرون و راهی مبل جلوی tv شدم.
- خبریه سگ؟ تیپ زدی.
چشم چرخوندم و مامان رو دیدم که تو آشپزخونه درحال خوردن چیپسه. لبخندی زدم و گفتم:
- بله دیگه، اقا پیمانتون تشریف آوردن.
چشم‌هاش رنگ ذوق میگیره و چند لحظه مکث میکنه که میگم:
- خب خب، نو که اومد به بازار دلبر میشه دل‌آزار هه.
- وای وای تبسم الان باید بهم بگی؟ می‌دونی که اون مثل پسر نداشته منه.
با شنیدن اسم پسر نداشته، اشک تو چشم‌هام جمع شد. کاش هیچ وقت اون اتفاق‌ها نمی‌افتاد... .
- باشه بابا. حالا پاشو برو حاضر شو که امشب مهمونمونه.
اخمی می‌کنه و سمت اتاق خودش و بابا پا تند می‌کنه. بابا، فکر کنم نیم مین دیگه برسه. همین‌طور داشتم شبکه‌های تلویزیون رو بالا و پایین می‌کردم که صدای زنگ خونه بلند شد... .
 
آخرین ویرایش:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین