جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان هزار فصل عاشقی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Meliss با نام رمان هزار فصل عاشقی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 240 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان هزار فصل عاشقی
نویسنده موضوع Meliss
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Meliss
موضوع نویسنده

Meliss

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jan
956
3,349
مدال‌ها
2
درباره‌ی رمان هزار فصل عاشقی:
رویا بعد هشت ماه رابطه‌ی عاشقانه به طور غافلگیرانه‌ای می‌فهمد مردی که به او دل بسته متاهل است. بعد از آن توسط همسر مرد کلی تهمت و افترا می‌شنود و درگیر اتفاقی ناخواسته و عجیب می‌شود‌. همه پشتش را خالی می‌کنند، جز مردی که به طور ناگهانی سر و کله‌اش درست وسط زندگی‌اش سبز می‌شود‌‌. مردی که بر خلاف علاقه‌ای که به رویا دارد وانمود می‌کند از او متنفر است و نیش‌های زبانش درست مثل یک زنبور قاتل آفریقایی مهلک…

خلاصه رمان هزار فصل عاشقی
رویا که صورتش از هیجان سرخ شده بود، از پرستار موبایلش را قرض گرفت و با دست هایی که به شدت می لرزید، شماره ی مادرش را گرفت، بعد چند بوق ممتد، صدای ساناز تو گوشی پیچیده شد: _الو جانم بفرمایید؟رویا تمام تمرکزش را تو صدایش ریخت و با صدای لرزان و ضعیفی گفت: _ سلام مامان!!! ساناز بعد لحظه ای مکث و سکوت، با صدای گریان و هیجان زده ای با تن صدای بلندی گفت: _رویا تویی؟! الهی قربون مامان گفتنت بشم!! خدایا هزار مرتبہ شکرت،بالاخره نمردم و این روز و دیدم.

الهی فدات شم دخترم بازم حرف بزن بزار صداتو بشنوم،خوبی عزیز دل مامان؟! رویا لبخندی زد و با صدای اشک آلودی گفت: _ خوبم مامان نگران نباش،همه چی خوبه، یکی دو روز دیگه برمی گردیم. پویا از دکتر یوسفی که از اتاقے که رویا بود، خارج شده بود، با نگرانی پرسید: چی شد دکتر؟ می تونه صحبت کنه؟ دکتر یوسفی لبخندی زد و گفت: _تبریک میگم، همسرتون سلامتیش رو به دست آورد، دیگه نیاز به درمان نداره، فقط تا یه مدت داروهاشو به طور منظم مصرف کنه و کاملا مراقب شرایط روحی و روانیش باشید.

تا یکسال امکان داره هر شرایط ناراحتت کننده و یا اتفاقات و شوکی باعث بشه دوباره به شرایط قبلیش برگرده. پویا از دکتر یوسفی تشکر کرد و وارد اتاق شد.رویا روی تختی نشسته بود، جلوتر رفت و کنار رویا نشست و با لبخند توام با بدجنسی زد و گفت: _ دیدی بالاخره شفا پیدا کردی، یادت باشہ که این سوم باری که نجاتت دادم، یه بار از مرگ نجاتت دادم، یه بارم از بی شوهری و ترشیدگی، حالا هم از لال موندن نجاتت دادم!! حالا یک کلمہ حرف بزن ببینم صدات چه جوریه، من بدبخت که کلا صداتو نشنیدم…
 
بالا پایین