- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان همان تلخ همیشگی
نویسنده: مائده فلاح
انتشارات: شاقایق
کد کتاب :62938
شابک :978-9642161805
قطع :رقعی
تعداد صفحه :618
سال انتشار شمسی :1401
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :7
معرفی رمان
میگن آتش انتقام میتونه مرده رو زنده کنه انتقام چنان نیرویی به انسان میده که هر کاری ازش بر
میاد یکتا تنها کسی که دلیل خودکشی پریا رو میدونه چهار سال با فشار های عصبی میجنگه
و بعد چهار سال آتیش انتقام وجودش رو میسوزونه
برای خاموش کردن اون آتیش باید انتقام خودش رو
بگیره اون با نزدیک شون به عاملان خودکشی پریا
هر کسی که جلوش باشه رو نابود میکنه در این بین
عشق آرام آرام خودش رو وارد قلب یکتا میکنه اون
پسر سعی داره یکتا رو از خطر دور نگه داره و.......
قسمتی از رمان
بهسرعت چشمهایم را باز کردم. لعنت به من که طاقباز میخوابیدم و اولین تصویر پیش رویم سقف میشد؛ سقف و یک طناب. سقف و یک تصویر تلخ، سقف و یک پریای پرپر شده! کابوس و خواب همپای هم بودند. خواب بدون کابوس نداشتم. از تخت پایین آمدم. شلوار جین دور کمرم رد انداخته بود. شلوارم را مرتب کردم و بهطرف آیینه رفتم. موهای بافت شدهام دو طرف گردنم افتاده بود. چشمهایم را در آیینه روی خود چرخاندم و روی گردنم مکث کردم. کاش میشد آرتروز گردن میگرفتم، گردنبند طبی میبستم و هرگز چشمهایم به گردنم نمیافتاد. گذشتهٔ تلخ مامان، خونمردگیها و خراشهای گردن پریا؛ چهقدر گذشته تلخ و ترکخورده بود. گردن برایم منفورترین عضو بدن بود.
دستم را به سمت گردنم بردم و دور آن حلقه کردم. میشود کسی با دستهایش، خودش را حلقآویز کند؟ با صدای بوق ماشین، دست از گردنم جدا کرده و به سمت پنجره رفتم، پرده را کنار زدم. امیررضا پشت فرمان نشسته بود و با بوق زدن اعلام حضور میکرد. چطور میتوانست هر روز صبح به دنبال پدری بیاید که شب قبل را با زنی غیر از مادرش گذرانده بود؟ چطور میتوانست چشم در چشم هووی مادرش شود و با لبخند احوالپرسی کند؟
صدای سهراب خان را شنیدم که با مامان خداحافظی میکرد. امیررضا نگاهش را به سمت بالا آورد و من هم پرده را کشیدم.
دلم میخواست کشیدۀ آبداری به صورتش بزنم تا از خواب بلند شود، اما شاید او خود را به خوابزده؛ اگر اینطور باشد، با هیچ کشیدهای از خواب بیدار نمیشود. با خواب خرگوشیاش به شکل احمقانهای کنار آمده است.