SHAHDOKHT
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,818
- 39,051
- مدالها
- 25

رمان پاد ساعتگرد سروناز روحی
عنوان | رمان پاد ساعتگرد |
نویسنده | سروناز روحی |
ژانر | عاشقانه , اجتماعی |
تعداد صفحه | 2051 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
داستان زندگی دختری مستقل و ساده به نام بتی معززی با رویاهای بزرگ و دستفروش خطوط مترو که به یک شرکت مجلل طراحی لباس و مد راه پیدا می کند، دختر پر جنب و جوشی که سعی در پی بردن به رمز و راز برادران ملک آرا دارد و در این بین دل به کسی می بندد که در خیالش شاهزاده سوار بر اسب اوست، اما اسب های دیروز مبدل به پورشه پانامرای سورمه ای شده و بالاخره با مفقود شدن مادرش و ورودش به عمارت …
خلاصه رمان پاد ساعتگرد
نگاهم کمی بالا آمد و توی چشمهایش زل زدم و گفتم: میگه سرکار علیه وقتتون بخیر … از زیارتتون مشعوف شدم! هر دو با هم با صدای بلند خندیدیم و من فکر کردم، بوی سیگار برگش را میتوانستم تا سالیان سال، به خاطر بسپارم مقابل عمارت تاج الملوک ملک آرا ایستاده بودم … عمارت سه طبقه ای تمام سفید که برای تماشای بهار خوابش، باید پس سرم را به پشت ستون فقراتم می چسباندم که ایوان نیم دایره ی بهار خواب را ببینممرد قد بلند مثل همیشه با آن هد ستی که توی گوشش فرو کرده بود به اندازه ی ده دقیقه معطلم میکرد … از این ده دقیقه فقط پنج دقیقه اش گذشته بود … دست به سی*ن*ه بند کیف مشکی زوار در رفته امو روی شانه ام جابه جا کردم و گفتم: آقای ایزدی قرار نیست برم تو؟ حتی جوابم را هم نمی داد … دستهایش را ضربدری روی جلویش گذاشته بود ، شق و رق مقابل عمارت ایستاده بود و با چشمهای وق زده اش از پشت عینک سیاه ریبن که کل پولش به کل هیکلم می ارزید، به عمارت سفید نگاه میکرد … پوفی کشیدم ، هفت دقیقه گذشته بود.
نگاهی به باغ و درختهایی خرمالو که هرس شده بودند انداختم ، تصور اینکه چهارشنبه سوری ها اینجا چه غوغایی میتواند به راه بیفتد دلم را آب میکرد … چشمم به شمشاد هایی که به شکل های مختلفی دو طرف مسیر را پر کرده بودند افتاد … مش حسین باغبان با قیچی اش شاهکار خلق کرده بود … نگاهم رفت به تاب سفیدی که حسرت یک بار تاب خوردن در آن را از بچگی به خاطر داشتم …
دانلود رمان پاد ساعتگرد از رمان بوک