SHAHDOKHT
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,818
- 39,051
- مدالها
- 25
رمان پناه تو کمند مشکات
عنوان | رمان پناه تو |
نویسنده | کمند مشکات |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1487 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان پناه تو

همیشه عاشق دختر داییم بودم، ولی اون با کسی نامزد کرد که رهاش کرد و من باهاش رفتم تو ارتباط. ولی نمی دونستم که …
خلاصه رمان پناه تو
رعد و برق لرزه به اندامم انداخت. کاش باران می آمد. کاش سیل راه می افتاد و این دخترک بی پناه را در خود غرق میکرد. دلم گرفته بود. شکسته بودم… و قدم های سستم را در کوچه پس کوچه های کیانپارس می کشیدم. هوا سرد بود و خاکی. نفس به سختی کشیده میشد. پلیور بنفش رنگم را کیپ تنم کردم و روسری ام را کمی جلوتر کشیدم. باد شدید بود، مردم سراسیمه می رفتند اما من …جا مانده بودم!در خیابان هشت، در رستوران سر خیابان! پشت آن میز سفید وسط سالن! جا مانده بودم! پیش آرش! آرشِ من! مردی که سه سال از زندگی ام را پایش گذاشته بودم. که تمام ساحلی را پیاده رفته بودیم و از آینده ی زندگی امان گفته بودیم! میدان ساعت را تا نادری دویده بودیم و از دست فروش سر چهار راه، گل خریده بودیم! که توی همین رستوران برایم یک سبد گل آورد و سالگرد آشنایی مان را جشن گرفت.
وقتی از پشت دیوار شیشه ای دیدمش، گفتم لابد اشتباه می کنم. لابد شبیه آرش است! اما کمی جلوتر که رفتم، جای سرخک کنار ابروی چپش را که دیدم، بوی ادکلنش را که حس کردم و دلبری اش در حرف زدن! فرو ریختم. و رفتم. از آنجا رفتم و خیابان ها را گز کردم. دختری که مقابل آرش نشسته بود؛ الهام، همکارم بود! صدای خنده ی آرش شده بود دردناک ترین ملودی دنیا! صدای خنده ای که هنوز هم دلم را می لرزاند اما… اشک چشمانم را پاک کردم. دیگر به ایستگاه رسیده بودم.
دانلود رمان پناه تو از رمان بوک