جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان پناه تو از کمند مشکات

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب الکترونیک توسط SHAHDOKHT با نام رمان پناه تو از کمند مشکات ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 346 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب الکترونیک
نام موضوع رمان پناه تو از کمند مشکات
نویسنده موضوع SHAHDOKHT
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SHAHDOKHT
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,818
39,051
مدال‌ها
25

رمان پناه تو کمند مشکات​


عنوانرمان پناه تو
نویسندهکمند مشکات
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1487
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان پناه تو
رمان پناه تو


همیشه عاشق دختر داییم بودم، ولی اون با کسی نامزد کرد که رهاش کرد و من باهاش رفتم تو ارتباط. ولی نمی دونستم که …

خلاصه رمان پناه تو​

رعد و برق لرزه به اندامم انداخت. کاش باران می آمد. کاش سیل راه می افتاد و این دخترک بی پناه را در خود غرق میکرد. دلم گرفته بود. شکسته بودم… و قدم های سستم را در کوچه پس کوچه های کیانپارس می کشیدم. هوا سرد بود و خاکی. نفس به سختی کشیده میشد. پلیور بنفش رنگم را کیپ تنم کردم و روسری ام را کمی جلوتر کشیدم. باد شدید بود، مردم سراسیمه می رفتند اما من …جا مانده بودم!
در خیابان هشت، در رستوران سر خیابان! پشت آن میز سفید وسط سالن! جا مانده بودم! پیش آرش! آرشِ من! مردی که سه سال از زندگی ام را پایش گذاشته بودم. که تمام ساحلی را پیاده رفته بودیم و از آینده ی زندگی امان گفته بودیم! میدان ساعت را تا نادری دویده بودیم و از دست فروش سر چهار راه، گل خریده بودیم! که توی همین رستوران برایم یک سبد گل آورد و سالگرد آشنایی مان را جشن گرفت.
وقتی از پشت دیوار شیشه ای دیدمش، گفتم لابد اشتباه می کنم. لابد شبیه آرش است! اما کمی جلوتر که رفتم، جای سرخک کنار ابروی چپش را که دیدم، بوی ادکلنش را که حس کردم و دلبری اش در حرف زدن! فرو ریختم. و رفتم. از آنجا رفتم و خیابان ها را گز کردم. دختری که مقابل آرش نشسته بود؛ الهام، همکارم بود! صدای خنده ی آرش شده بود دردناک ترین ملودی دنیا! صدای خنده ای که هنوز هم دلم را می لرزاند اما… اشک چشمانم را پاک کردم. دیگر به ایستگاه رسیده بودم.


دانلود رمان پناه تو از رمان بوک
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: mobina01
بالا پایین