- May
- 2,574
- 37,097
- مدالها
- 14
معرفی رمان کلاف از ماندانا حیدریان
خلاصهای از اثر:
« در تلاش هستم تا افکار منفی را از خودم دور کنم. سعیده در زندگی من، حکم باد و بورانی شدید را دارد که گاه میوزد و هستیام را درمینوردد. همانطور که عاشق شدنش خط عاشقی را برایم مشق کرد، اکنون نیز روی گردانی او از عشق، مرا دل سرد و ناامید کرده است. سعیده گاه به سان باد میوزد و خود را لابهلای خطوط زندگیام جای میدهد. طوری میان سطرها مینشیند که قلم از دستم میافتد و از یاد میبرم که کجای قصهی زندگی بودهام. او محض خالی نبودن عریضه، گاه و بیگاه بر زندگیام میوزد، اما در برخورد با من، گردبادی میشود خانمان برانداز. هر بار تخم تردیدی بیمنطق را در دلم میکارد. عجیب آنکه میدانم احساسی که با هر دیدار و شنیدن گفتههای منفیاش در دلم جوانه می زند، عقلانی نیست، اما آن حس در ضمیر ناخودآگاه من، سبب جا به جا شدن معیارهایم میشود. مغز آدمیزاد برای خوشامدگویی به احساسات متناقض ذهنی، از عقل و منطق اجازه نمیگیرد. روز نخستی که پس از سالها او را دیدم، پایههای فکریام لرزید. از آن پس، گفتههای تلخش در مورد مهران و بسط دادن آنها به همهی مردها، مرتب تن خوش بینیام را میگزد.»

اسم رمان: کلاف |
به قلم: ماندانا حیدریان |
قیمت چاپ اول: 30000 تومان |
تعداد صفحات: 183 |
منبع: نشر صدای معاصر |
« در تلاش هستم تا افکار منفی را از خودم دور کنم. سعیده در زندگی من، حکم باد و بورانی شدید را دارد که گاه میوزد و هستیام را درمینوردد. همانطور که عاشق شدنش خط عاشقی را برایم مشق کرد، اکنون نیز روی گردانی او از عشق، مرا دل سرد و ناامید کرده است. سعیده گاه به سان باد میوزد و خود را لابهلای خطوط زندگیام جای میدهد. طوری میان سطرها مینشیند که قلم از دستم میافتد و از یاد میبرم که کجای قصهی زندگی بودهام. او محض خالی نبودن عریضه، گاه و بیگاه بر زندگیام میوزد، اما در برخورد با من، گردبادی میشود خانمان برانداز. هر بار تخم تردیدی بیمنطق را در دلم میکارد. عجیب آنکه میدانم احساسی که با هر دیدار و شنیدن گفتههای منفیاش در دلم جوانه می زند، عقلانی نیست، اما آن حس در ضمیر ناخودآگاه من، سبب جا به جا شدن معیارهایم میشود. مغز آدمیزاد برای خوشامدگویی به احساسات متناقض ذهنی، از عقل و منطق اجازه نمیگیرد. روز نخستی که پس از سالها او را دیدم، پایههای فکریام لرزید. از آن پس، گفتههای تلخش در مورد مهران و بسط دادن آنها به همهی مردها، مرتب تن خوش بینیام را میگزد.»