جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان گل سنگ

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان گل سنگ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 169 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان گل سنگ
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
خرید-کتاب-گل-سنگم.jpg

رمان گل سنگ

نویسنده:فرناز رمضان‌نیا

انتشارات: شقایق

قطع:رقعی

وزن:۵۶۹

نوبت چاپ:۲

نوع جلد:شومیز

شابک:۹۷۸۹۶۴۲۱۶۱۹۴۲

سال چاپ:۱۳۹۹


معرفی رمان

پانی، دختری است که به دلیل آزارهای جسمی و روحی‌ای که از سمت پدر معتادش در نوجوانی به او وارد شده، تبدیل به شخصی شده که از خود واقعی‌اش فراری است و روزگارش را با رفتن به مهمانی‌های شبانه در قالب شخصیتی جعلی می‌گذراند. آشنایی با پسری به نام آرین در یکی از این مهمانی‌ها از یک طرف و حضور دوست صمیمی پدرش در زندگی او از سوی دیگر، پانی را وارد راهی می‌کند که همه‌چیز را سخت‌تر می‌کند.

کتاب در ابتدا با شوکی از میان داستان آغاز می‌شود و خواننده با سوالاتی که در ذهنش شکل می‌گیرد داستان را ادامه می‌دهد. کتاب تعلیق بالایی دارد به گونه‌ای که شاید نتوانید حتی برای چند دقیقه خواندن کتاب را قطع کنید. در طول داستان نویسنده شوک‌های متعددی را به مخاطب وارد می‌کند. پانی برخلاف ذات مهربانش سعی می‌کند خود را بی قید و بند نشان دهد پس ممکن است در طول داستان رفتارهایی از او ببینید که برای همه قابل درک نباشد. نویسنده اثرات وحشتناک اعتیاد بر زندگی و فرزندان را به خوبی به تصویر کشیده است و صحنه‌های مربوط به رفتارهای ناهنجار پدر پانی بسیار زیبا توصیف شده است.



قسمتی رمان


پانی!

با قدم‌های بلند خودم را بیرون رساندم. نگار بود که داشت با چشم‌های وق‌زده و صورتی بی‌روح و وحشت‌زده نگاهم می‌کرد. از پله‌ها پایین رفتم. نور مستقیم آفتاب باعث شد چشمانم را جمع کنم. نزدیک نگار شدم. با دست به آن سمت خانه‌باغ بزرگ ملکی‌ها اشاره کرد. چشم‌هایم را با زور باز نگه داشتم و رد انگشتش را گرفتم.

با دیدن صحنهٔ روبه‌رویم تمام صورتم خون شد. نبضم با فشار شروع به کوبیدن در مغزم کرد. حالا چه؟ پشیمان بودم؟ ناراحت بودم؟ اشتباه بود؟ نباید می‌آمدم؟

عروس، در لباس سفید رنگش، روی زمین پخش شده بود و تمام صورتش خونی بود. خون روی لباس عروسش لکه‌های درشتی برجای گذاشته بود و ورودی را هم رنگ‌آمیزی کرده بود. هنوز همه شوکه بودند، هنوز کسی جلو نرفته بود، همه مات بودند.

نگار بازویم را چنگ زد. صدایش از لرزش به سختی شنیده می‌شد.

ـ پانی...

تمام حواس‌های از دست رفته‌ام بازگشت. سرگردان به نگار نگاه کردم. به لب‌های پروتزی سرخش. سرخی لب‌هایش مرا یاد عروس خونی انداخت. حالم از لب‌هایش به هم خورد. حالم از همه چیز به هم خورد. چشمانم را بستم و تنها توانستم بگویم:

ـ بریم.

به دو از حیاط پشتی، همان‌جایی که مخفیانه وارد شده بودیم، خارج شدیم. وقتی سوار ماشین شدیم تازه صدای گریه و شیون‌ها بلند شده بود. انگار همه به خودشان آمده بودند.

دست‌های نگار می‌لرزید. طوری‌که نمی‌توانست بی ام دبلیو نازنینش را براند.

ـ وای! وای! چیکار کردی پانی؟ اون... خودشو... کشت!

نتوانستم تحمل کنم و داد کشیدم:

ـ خفه شو!

در را باز کردم و از صندلی راننده پایین پرتش کردم. خودم جایش نشستم. وقتی سوار شد، پای راستم با فشار روی گاز قرار گرفت و ماشین از جا کنده شد.

***

لنزهای آبی‌ام را داخل چشمانم گذاشتم، مانتوی جلو بازم را روی تیشرتم پوشیدم و ساک لباسم را از روی صندلی برداشتم. نسیم بعد از درس خواندن روی کتاب‌هایش خوابش برده بود. در اتاق را آرام باز کردم تا صدا بیدارش نکند.

هنوز دو قدم بیشتر نرفته بودم که صدای خشک و خمارگونه‌اش آمد:

ـ باز که خودتو مثل اجنه درست کردی.
 
بالا پایین