حاتم، پسر بزرگ خانواده که بار مشکلات خانواده را به تنهایی به دوش میکشد و معدن خانوادگیشان را اداره میکند، هاتف، پسر دوم خانواده که خانواده را ترک کرده و در تهران، در یک کلوپ شبانه کار میکند، افسانه، تنها دختر خانواده که پس از شکست عشقی نافرجام، در خانه شب و روز را سر میکند و گروهی از خدمتکاران. حاتم پس از جدا شدن از همسر خود، به تنهایی مجبور است پسر خود راما را بزرگ کند. او مارال را به عنوان پرستار کودک خود استخدام میکند اما کمکم به او دل میبندد. همهچیز به نظر خوب پیش میرود تا این که هاتف، پس از ماجرایی تصمیم میگیرد به خانهی پدری برگردد.