جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی کتاب رها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط ALVIN با نام رها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 336 بازدید, 0 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رها
نویسنده موضوع ALVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ALVIN
موضوع نویسنده

ALVIN

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,755
3,292
مدال‌ها
7

معرفی کتاب رها​

کتاب رها نوشتهٔ سحر ممبنی است. انتشارات شقایق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان ایرانی است.

درباره کتاب رها​

کتاب رها رمانی است که در حالی آغاز می‌شود که راوی خبر از موقعیتش می‌دهد. او کنار پنجرهٔ اتاق کوچکش نشسته بود و به منظرهٔ بیرون نگاه می‌کرد، همهٔ بچه‌ها سر کلاس‌ها بودند و او حسابی حوصله‌اش سر رفته بود. دوباره نگاهی به کتاب توی دستش کرد. حوصلهٔ خواندن نداشت. کتاب را گوشه‌ای انداخت و به دیوار مقابل زل زد. عکس ۲نفرهٔ خودش و «خانم پناهی» روی دیوار جا خوش کرده بود. دلش گرفت. ۴ ماه از مرگش می‌گذشت. آن‌قدر صبر نکرد که فارغ‌التحصیلی او را از دانشگاه ببیند و به آخرین آرزویش برسد. رفت و با رفتنش این راوی را در برزخ بزرگی رها کرد. راوی این رمان، جز او کسی را نداشتم. این دانش‌آموز یا دانشجو کیست؟ چرا تنهاست؟ سرانجامش چگونه خواهد بود؟ این رمان را بخوانید

خواندن کتاب رها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رها​

«ـ من تک پسر بودم، از اولش هم مشمول لطف خاص تمام خانواده واقع شدم، نه فقط پدر و مادر و سه تا خواهرم، بلکه تمام خاندان پدری و مادری که درواقع یکی بودن، چون پدر و مادرم دختر عمو و پسرعمو بودن. همه داشتن از پسردار شدن پدر و مادرم ناامید می‌شدن که من به دنیا اومدم... تا بیست سالگی تو یه باغ عین همین زندگی می‌کردم و همه چیز حاضر و آماده جلوی دستم بود؛ خدمتکار خاص داشتم، ماشین شخصی داشتم. از صبح تا شبم به تفریح می‌گذشت و زیباترین دختر فامیل که ثروت پدرش دست کمی از ثروت پدر خودم نداشت، نامزدم بود. رؤیا دختر خاله‌ام بود، دو تا خواهر داشت و دو تا برادر که یکی از برادرهاش خواهر بزرگ من گلاب‌رو گرفته بود و برادر دیگه‌اش واسه تحصیل رفته بود خارج. پدرم اصرار می‌کرد من هم برم و به اون بپیوندم، اما من مخالفت می‌کردم. اروپا رفتن‌رو دوست داشتم، چند باری هم رفته بودم اما فقط برای تفریح. نمی‌خواستم درس بخونم، ترجیح می‌دادم ایران بمونم و هرازگاهی برای عوض کردن آب و هوا به اروپا برم... خواهر بزرگ‌تر رؤیا، بنا به مصلحت پدرش با پسر یه بازاری ثروتمند و سرشناس که واقعاً هم دوستش داشت، ازدواج کرده بود و خواهر کوچیکترش هنوز خواستگار آنچنانی نداشت، آخه هنوز رؤیا ازدواج نکرده بود و اون به چشم نمی‌اومد... مثل خواهر کوچک خودم گلچهره که به انتظار ازدواج خواهر بزرگتر گوهر نشسته بود... بیست و سه چهار ساله بودم که شوهر خاله‌ام پیغام فرستاد بیایید عروستون‌رو ببرید.

اون وقتها باید خیلی زود دخترا ازدواج می‌کردن تا حرف و حدیثی پشت سرشون نباشه، اون موقع رؤیا هجده سالش بود و به نظر بقیه از سن ازدواجش گذشته بود، تنها چیزی که باعث می‌شد حرفی پشت سرش نباشه این بود که اسم منو به عنوان نامزد یدک می‌کشید. اما شوهر خاله‌ام دیگه طاقت نداشت خصوصاً که برای دختر کوچیکش هم خواستگاری پیدا شده بود. رؤیا همون‌طور که گفتم زیباترین بود، این فقط حرف من نیست، هر ک.س اونو می‌دید همین‌رو می‌گفت. از نظر خانه‌داری هم که زیر دست خاله، یه کدبانوی تمام عیار شده بود و من دلیلی برای مخالفت نمی‌دیدم. عاشق رؤیا نبودم ولی مثل همیشه بدم نمی‌اومد که بهترین‌رو داشته باشم. فقط دلم نمی‌خواست به اون زودی دم به تله ازدواج بدم چون فکر می‌کردم ازدواج دست و پام‌رو برای خوش‌گذرونی می‌بنده. اما وقتی شوهر خاله پیغام فرستاد، دیگه چاره‌ای نبود. پدرم هم فشارش‌رو زیاد کرد و من و رؤیا ازدواج کردیم.»
 
بالا پایین