جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [زاده زودیاک] اثر «نفس کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط o0pinki0o با نام [زاده زودیاک] اثر «نفس کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 184 بازدید, 5 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [زاده زودیاک] اثر «نفس کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع o0pinki0o
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

o0pinki0o

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
4
23
مدال‌ها
1
نام رمان : زاده زودیاک
نام نویسنده : n.a.f.a.s
ژانر : تخیلی - فانتزی - راز آلود
عضو گپ نظارت:S.O.W(5)
خلاصه :
درباره سرزمین تخیلی جی ار ار تالکین هست که موجوداتی در اونجا زندگی میکنن و مثل خیلی از رمان ها شخصیت منفی داره ..
شخصیت اصلی یه دختره .. فرمانده یه عده سرباز ه در شهری .. در سرزمین میانه ...
این دختر میجنگه تا حقیقت های پنهان سرزمینش رو کشف کنه ولی کاش هیچوقت دنبال حقایق نمیرفت ...

( فقط از برخی اسامی و از شخصیت ها و از تاریخ سرزمین میانه استفاده کردم بقیه رمان زاده تخیل خودمه )
 
آخرین ویرایش:
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Enisha

آساهیر

سطح
7
 
GELOFEN
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,024
26,736
مدال‌ها
12
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png

نویسندهی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Enisha
موضوع نویسنده

o0pinki0o

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
4
23
مدال‌ها
1
بسمه تعالی

*پارت اول*

دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم به 4 دوره تقسیم شده :
عصر نخست – عصر دوم – عصر سوم – عصر چهارم
عصر نخست که زمان متولد شدن تمام موجودات آردا بود و به صلح طولانی معروف بوده و عصر دوم که با از بین رفتن حالت فیزیکی سائورون و گم شدن حلقه یگانه به پایان رسید و عصر سوم با بازگشت سائورون بزرگ شروع شد و با از بین رفتن حلقه یگانه به پایان رسید و هیچکس نمیدونه سائورون واقعا کشته شد یا اگه نمرده چه بلایی سرش اومده! و با به هم پیوستن امپراطوریهای آرنور و گاندور به پایان رسید .. عصر چهارم را جوری در تاریخ نوشتن که سائورون را کشته بودند و عصر جدیدی برای انسان ها اغاز شده بود و همه موجودات نابود شده بودند و ..
پریدم میون حرف پدر و گفتم :
- نه پدر ممکن نیست فقط ما انسانها باقی مونده باشیم
با لبخند دستی به سرم کشید و گفت :
- درسته دختر کوچولو این تاریخ از نظر من هم اشتباهه ولی خب ما به همین زندگی در گاندور راضی هستیم
بلند شدم و با حرص دستامو بهم قفل کردم :
_نه پدر من به این تاریخ دروغین راضی نیستم امکان نداره سائورون به اون قدرتمندی کشته شه و اصلا سرنوشت بقیه موجودات چیشد و ما انسان ها فقط فانی هستیم چطور زنده موندیم؟!
از اتاق بیرون رفتم اونروز من نفهمیدم برای چی این تاریخ دروغین رو نوشتن فقط تنها چیزی که تو ذهنم بود این بود یه‌روز وقتی بزرگ شدم از گاندور میرم و به همه مردم ثابت میکنم که این تاریخ اشتباهه و میخواستم خودم هم در این تاریخ حضور داشته باشم و خودم بسازمش ولی نمیدونستم اینکه من عصر چهارم رو خودم بنویسم قصد اصلی دشمنمه!.. اما من کی هستم که میخوام تاریخ عصر چهارم رو بنویسم و بسازمش ؟
***
 
آخرین ویرایش:
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Enisha
موضوع نویسنده

o0pinki0o

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
4
23
مدال‌ها
1
**10 سال بعد**

*پارت دوم*

با شمشیرم ضربه سنگین ادموند رو دفع کردم با حرص بیشتر حمله کرد و ضربه محکم تری زد که بازم دفع کردمش همینطور ضربه میزد جلو میومد پوزخندی زدم با صدای اروم جوری که فقط خودش و خودم بشنویم گفتم :
- دیگه کافیه !
ایندفعه من رفتم جلو با یه حرکت ضربه درد آوری به دستش که شمشیر داشت زدم و شمشیرو ول کرد دستشو گرفت شمشیرو با شمشیرم گرفتم و بالا انداختم شمشیر رو هوا چرخید قبل اینکه سقوط کنه پریدم گرفتمش ادموند با عصبانیت نگاهم کرد پوزخندی زدم و در حالیکه از کنارش رد میشدم گفتم :
- حواست کجاست پسر؟
رفتم طرف فرمانده ارشد که کنار چند تا مبتدی وایساده مبتدی‌ها دست زدن پدرم با لبخند و نگاه پر غرورش نگاهم میکنه گفت :_بهت افتخار میکنم الگا
لبخندی زدم و سرخوش از اینکه مایه افتخار پدرم شدم کمی سرمو خم کردم *(( فکر کنم موجه شدین فرمانده ارشد همون پدرشه ))* .. راه افتادم طرف اتاق فرمانده ها .. من فرمانده سوم گاندورم گاندور برای سربازهاش دسته تشکیل داده که به 4 دسته تقسیم میشند :
برگشتم نگاه مبتدی ها کردم که دارن باهم تمرین میکنند
دسته چهارم : این دسته ضعیف ترین ها هستند همون مبتدی ...
یکی یهو دستشو انداخت دور گردنم باعث شد حرفمو نصفه بزارم صداش اومد که گفت:
- میبینم حال ادموندو خوب گرفتیا ..
نگاهم به ادموند افتاد که دوتا طبیب دارن دستشو میبندن و با نفرت نگاهم میکنه اون یکی از اعضای دسته دراگون ( اژدها ) هست .. سرمو چرخوندم رو به فیلیپ با اخم گفتم :_من همچین قصدی نداشتم فیل .. فقط داشتم باهاش تمرین میکردم !
دستشو از دور گردنم باز کردم با خنده دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت و گفت:
 
موضوع نویسنده

o0pinki0o

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
4
23
مدال‌ها
1
*پارت سوم*

- هی باشه خب..نزنی منو!
بد نگاهش کردم تک خندهای کرد و گفت :
-راه خوبی واس قوی کردن فیلیپ انتخاب کردی ال!
سر تکون دادم و گفتم :
- میرم اتاقم یکم استراحت کنم
سر تکون داد و منم برگشتم داشتم میرفتم طرف اتاقم که یکی صدام کرد:
- جناب فرمانده دراگون!
برگشتم یه سرباز ولفه دوید اومد طرفم و کنارم که وایساد خم شد نفس نفس میزد .. بخاطرهمین از سرباز های ولف بدم میاد 3 متر راه دویده انگار کوه فتح کرده با جدیت نگاهش کردم و گفتم :
- تو سرباز گاندوری زود خسته میشی و احترام هم بلد نیستی دلت میخواد اخراج شی؟
با ترس بهم احترام گذاشت بعدش سیخ وایساد و گفت :
- معذرت میخوام فرمانده دیگه تکرار نمیشه قول میدم
نفس عمیقی کشید و گفت :
- اوتن اول اومدند همه تو اتاق فرمانده ارشد منتظر شما هستند
*((اوتن از نظر من یعنی : همراه یا دست راست پادشاه < اوتن رو خودم ساختم و واقعی نیست > ))*
سر تکون دادم رو بهش گفتم :
- آزادی برو ولف
 

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین