در خیالِ پیدا و پنهانم
"عشق "
ردی از تو را
به روی امواج آبیِ تنهایی ام
به جا میگذارد....
ارمغانِ شَعف انگیزِ من!
کجای وجودم جا خوش کرده ای ؟
که تمامِ من
نام تو را فریاد میزند
و رهَیده ام از خویش و پیوسته ام به تو؛
به سان واژه ای
که رامِ سکوت آهنگین ات شد
و من؛
در پسِ این روح و تن،
هیچ چیز زیبایی جز "عشق"
ندارم که به تو هدیه دهم...!