جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {زندان چشمانت} اثر •مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط هدف : نویسندگی با نام {زندان چشمانت} اثر •مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 659 بازدید, 10 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {زندان چشمانت} اثر •مطهره رزمجو کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع هدف : نویسندگی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع دلنوشته : زندان چشمانت
دلنویس: مطهره رزمجو
ناظر : @khani
ژانر : غمگین ،عاشقانه ،جدایی
مقدمه : روزی جاده عشق را قدم میزدم از میان کوچه ایی گذشتم که نوشته بود( ممنوعه )
(خطر) بی هوا به راهم ادامه دادم و با چشمانت تصادف کردم قاضی حکم نوشت و من محکوم به زندان چشمانت شدم قاضی چه بی رحمانه حکم نوشت حتا اجازه دفاع را هم از من گرفت .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,475
6,423
مدال‌ها
12
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png



عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
وقتی به من خیره میشدی مانند بقیه نبودم که قلبم تند بکوبد هیجان زده شوم ،اما برای من برای همان چند دقیقه ایی که‌در زندان نگاهت اسیر میشدم من خالی زهر احساس شیرینی و تلخی میشدم من گم میشدم در عمق نگاهت .
دنیایی که به سرعت می‌گذشت می ايستد من حتا توان ایستادن هم ندارم گم میشوم در آن دو تیله مشکی چشمانت حرف هایت را از چشمانت می‌خوانم مانند معلمی که منتظر است شاگردش انشایی را بخواند تنها چیزی که در چشمانت برق عجیبی دارد آن هم آرامشی است که من سال ها به دنبالش بودم اما...
آنقدر خیره میشوم به چشمانت که تار می‌شود چشمانم حلقه های اشک می‌ جوشند و سوزش چشم هایم چند برابر می‌شود من خیره در چشمانت می‌مانم میدانی من حتا از آن یک ثانیه پلک زدن هم متنفرم...
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
روزی شاعری شعری را خواند که عجیب با حال من یکی است گفت :
هیچ کَس هیچ کَس اینجا
به تو مانند نشد
هر کسی جای خودش را دارد جانشین
تو در این سی*ن*ه خداهم نشد
حال میدانم چه زیبا تورا توصیف کرد
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
کاش از نفس های تو اکسیژن میساختتند برای زمان هایی که نفس نمی‌کشیدم نفس هایت درون سی*ن*ه ام پخش شود و پمپاژقلبم مانند همیشه آرام بکوبد
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
تو را دارم از بودن کنارت در خلصه ی شیرینی فرو رفته ام به نام وجود تو ....
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
رفته ایی ؟؟
برو به سلامت
به فکر من هم نباش نگو دارد گریه می‌کند یا با خودش هزاران خاطره را مرور می‌کند نگو دیگر آغوشی برای گرم شدن ندارد نگو دیگر کسی نیست تا عاشقانه هایش رابا او تقسیم کند برو من اینجا برای خودم چای دَم کرده ام بوی عطرش مسـ*ـت می‌کند مرا و زیبا ترین لباسم را میپوشم لاک صورتی ام را روی ناخن هایم حرکت ميدهم آری نقش و نگار میکشم ان روسری ساتن قرمزم را به سر میکنم موهای لختم را آزاد و رها می‌گذارم نیم بوت چرم قهوه ایی ام را با پالتوی پاییزی ام ست میکنم آن رژ کالباسی را آرام روی لب هایم میکشم خط چشم مشکی ام را پشت چشمانم میکشم و با خودم زمزمه میکنم شاد ترین اهنگ دنیارا من آنقدر ضعیف نیستم که تو مرا اینگونه در ذهن خود تصور میکنی به کافه میروم و به جای قهوه ی تلخ برای خودم کیک شکلاتی و چای سفارش ميدهم با غرور روی صندلی لم ميدهم و به عابران خیره میشوم امروز تو رفته ایی و من قرار است نبودنت را جشن بگیرم راستی من حتی خانه ام را عوض کرده ام من دیگر به آن خانه ی کهنه متروکه احتیاجی ندارم بلند میخندم دیگر حتی نگاه تأسف بار عابران هم مرا ناراحت نمی‌کند بادها موهایم را به بازی گرفته اند
دیگر حتی برایم مهم نیست که تویی بودی حال نیستی
من پیروز شده ام چون ایستادم با تمام دخترانگی ام با بالا و پایین زندگی جنگیدم و تویی که ادعای مردانگی ات بود جا زدی و رفتی مرا نخواستی چون ترسیدی تو ماندن را جایز ندانستی کنار دختری که مردانه با زندگی اش می‌جنگید رفتی چون احساس حقارت میکردی میدانی چرا چون من به بودنت محتاج نبودم
رفتی چون میدانستی در کنار من ماندن را بلد نیستی
اما من امروز را جشن گرفته ام برای خودم و تمام روزهای جشن خواهم گرفت برای نبودنت
میدانم حال که چمدانت را در دستانت جابه جا میکنی
مرا با موهای ژولیده و زجه های پی در پی و التماس برای برگشتنت تصور میکنی و با خود زمزمه میکنی من رفتم خدا نگهدار
ولی بیا و ببین این روز ها عجیب اشتهایم باز شده است جلوی تلوزیون بی خیال لم داده ام و کارتونی تام و جری میخندم و رسیدن پیتزارا انتظار میکشم و در هیاهوی افکار خود به یک مهمانی می اندیشم باورت می‌شود من جوری زندگی میکنم تا تو بدانی معادلات تصورت چقدر اشتباه است من میخندم از ته دل غمم را پشت آرایشم پنهان نمی کنم چون غمی ندارم لبخندم تلخ نیست اتفاقا شیرین است چون من هیچ چیز تلخ را مزه نکرده ام اصلا نامه ایی در کار نیست چون من حتی وقت نمیکنم که به تو فکر کنم دیگر خودت را دست بالا نگیر حقیر تر از آنی که لحظه ایی به تو فکر کنم من تورا شبیه گرگی میدیدم که برای فرار از دستش تن به بازی طعمه اش دادم و حال که خودت با پای خودت رفته ایی چه بهتر از این من در دکلمه هایم از عشق تو نمی‌گویم چون وجود نداشت از دل شکسته ام نمی‌گویم چون دلم نشکسته است من از خودم می‌گویم از رقص هایم از ملودی اهنگ خوش آواز صدای باران
نه از تویی که هر گز تورا به یاد نمی اورم ...
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
شب که می‌آید بدون آنکه بدانی کسی هست که برای بوسه داغ تو جان می‌دهد هر گز نمیرفتی
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
33
45
مدال‌ها
2
برو ای زیبای من من هم کمکم یاد میگیرم سوختن و دم نزدن
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین