زنگ در لغت، به معنای آوا و یا هر صدایی است که برای مدتی مکرر تکرار میشود و خواهان فهم دریافتی از سوی ماست. اما در واقع، زنگها طیف وسیعی از عبارات و اتفاقات را شامل میشوند که هر کدام دنیایی جداگانه دارند و معنا و مفهومی متفاوت.
چون قلم میرقصد بر صفحه کاغذ، خواستار تمرین نوشتن درباره موضوعیست و آن موضوع، زنگ های بی صداست... .
شاید از خودتان بپرسید ماهیت یک زنگ این است که بنوازد و صدایی از خود ایجاد کند؛ اما من زنگهایی را به رشته تحریر در میآورم که گوش ماندهاند و مهر سکوت بر لب آویختهاند.
همه ما بارها و بارها صدای زنگ مدرسه را شنیدهایم. کودکانی که با شادی و شور وارد حیاط مدرسه شده، سر کلاسها به نوبت حاضر میشوند و در آخر هم با کولههای عروسکی و رنگارنگشان راه خانه را در پیش میگیرند.
یک نفر مادرش منتظر است او میرود. گروهی با اتوبوس به خانه بر میگردند.چندی با دوستان جانجانشان پیاده مسیر را میپیمایند اما در این میان پسرکی است که آخر از همه طمانینهوار بیرون میآید. عجلهای برای خروج ندارد. زیرا کسی را در انتظار نمیبیند.
زنگ مدرسه مکررا نواخته میشود او هم مسیرش را ادامه می دهد. از خیابانهای پر ازدحام گذر میکند و از رودخانه داروهای مادر را خریداری میکند.شکلاتی که در مدرسه به او دادهاند را در کیف نگه داشته است، برای خواهرش می خواهد. خواهری که در خردسالی قربانی این تقدیر بیرحم شد و بر اثر سرطان خون درگذشت... .
تنها بخاطر چند قران مال این دنیا کودکیش با غم و رنج ادغام شد و در صبحگاهی دگر هیچگاه چشمهایش را نگشود.
پسرک قصه من چشمان خیسش را به روی تلخیها بست و به مانند هر روز راه بهشتزهرا را در پیش گرفت... .
تا به حال گوشتان زنگ خورده است؟ اصلا مگر گوش هم می تواند زنگ بزند؟ من پاسخ می دهم. آری... .
زمانی که دخترکی بر اثر بیماری تلف میشود و هیچک.س را ندایی برای یاری نیست، زمانی که یک کارگر ساختمان بر اثر اتفاقی ناگوار، مهمان دائم یک ویلچر میشود و ذرهذره فروپاشی خانوادهاش را به نظاره مینشیند و شاید هم زمانی که من اینها را میشنوم. میبینم و میفهمم اما دستی را نمیگیرم. گوشها هم زنگ می زنند. زنگهایی بیصدا که شاید شنیده نشوند اما ریشههای احساس و عشق را هدف میگیرند. میسوزانند.می خشکانند و میروند.
و حال قلمِ تنها، تقلایی برای سمع آوای سکوت خواهد انگار... .