جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [زهرافکن] اثر «ساناز کاربر انجمن رمان بوک»

  • نویسنده موضوع زمرد
  • تاریخ شروع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط زمرد با نام [زهرافکن] اثر «ساناز کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 378 بازدید, 4 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [زهرافکن] اثر «ساناز کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع زمرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MHP
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ز
موضوع نویسنده

زمرد

مهمان
رمان: زهرافکن
نویسنده: ساناز
ژانر: عاشقانه، جنایی، مافیایی
ناظر: @نهال رادان
خلاصه: امیر حافظ همان مار تیزبینی است که خود را به لباس مار در آورده است و ادعای دوستی می‌کند. شگفت آور نیست؟!
تا حالا شنیده بودیم گرگ در لباس میش؛ اما نشنیده بودیم و ندیده بودیم قلب نی‌رنگ باز در ظاهری دوست قالب تهی کند.
عجب از کسی که از دید خلایق پنهان می‌شود که مبادا آلودگی این مرد ناپاک؛ قلب پاک او را مکدر سازد، به خدا قسم امیدی از زبان من جاری نیست که قلب او را هم‌مانند آینه‌ای صاف نکند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,758
مدال‌ها
6
IMG_۲۰۲۲۰۱۳۰_۱۸۲۶۴۹.jpg



نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
ز
موضوع نویسنده

زمرد

مهمان
مقدمه:

تو همانی هستی که دست‌هایت خط کشید به خواسته‌هایم، تو ‌با همان سیرت دلبریف شعله کشیدی به رگ‌های خونی‌ام.

در این آتشکده‌ی متروکه تو خودت را جای دادی؛ ترانه‌ی عاشقانه‌ات جرقه زد به انجماد یخ بسته‌ی وجودم. نفس‌های تنگم در این کلبه‌ی متبرک که با شراره آغوش سوزانت ذوب کرده است سانت به سانت وجودم را؟
تو همانی هستی که آتش کشیده به این جان یخ‌زده! تو همانی هستی که پیش می‌گیرد ذهنم را در عقرب‌خواری روزگار!
تمام من برای تو است، تویی که جان من شدی!
تویی که چشمانم نظاره‌گر چشمانت است!
از شور لبخند تو است که تبسمی گذر میکند در گذرگاه قلبم!
تو همانی هستی که جوانه زده‌ است در این قلب پرهیاهو، در این قلبی که من تاز‌ها از کوبشش میترسم ...
من می‌ترسم از نفس‌های آرومت!
می‌ترسم از تو!
تویی که درونم طوفانی به پا کرده‌ای که آتیش زده‌ است به جان سوخته‌ام!
من می‌ترسم از تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ز
موضوع نویسنده

زمرد

مهمان
با لبخند نگاهم می‌کنه؛ کاش کسی بهم حالی کنه که این دهن رو بی‌مورد باز نکنم، یه حسی بهم می‌گه آرامش قبل از طوفان و تو فقط یه شئ بی‌ارزشی که اسیر دست یه صیاد بی‌همه چیز شده!
صیاد تا وقتی صیاد می‌مونه که همون موقع جونت رو بگیره، با این فکر تکونی می‌خورم و سعی می‌کنم از طناب‌ها پیچیده‌ی دورم، خودم رو خلاص کنم ولی طناب‌ها اون‌قدری سفت من رو چسبیدن و من نمی‌تونم خودم رو بیرون بکشم.
هیچ‌ وقت نخواستم ضعیف باشم پس بدون این‌که ناله‌ای کنم سعی می‌کنم تو جام بشینم.
- شنیدم دختر گستاخی هستی؟
نگاهم رو به کفش‌های بزرگ و متلالیش می‌دم. پوزخندی می‌زنم و بدون حرف نگاهم رو از کفش‌های زیادی براقش می‌گیرم؛ تنهایی جنگیدن با زندگی باعث شده گستاخ بشم تا بتونم از حقوق خودم دفاع کنم که هر کسی از راه رسید به جرم دختر بودن بهم ستم نکنه؛ سمتم میاد و دستش رو تو موهام چنگ می‌کنه و از جا بلندم می‌کنه، چشم سمت چپم ورم کرده و این قابلیت رو بهم نمیده تا با چشمام تو چشماش زل بزنم و فوران بشم!
تکونی میخورم سعی می‌کنم خودم رو از دست‌های زیادی بزرگش بیرون بکشم:
- لعنتی دستت رو بکش.
اهمیتی به تقلاهام نمیده و صدای زیادی خشنش رو می‌شنوم:
- می‌دونی که برای چی این‌جایی؟!
با نفرت جواب میدم:
- ولم کن لعنتی.
بلافاصه صدای خنده‌ای تو فضا می‌پیچه و من دست‌ چپش رو میبینم که پشتش میره و اسلحه‌ی بزرگی بیرون میاره دقیقا کنار شقیقه‌ام می‌ذاره؛ نه واقعا دیگه نمیشد محکم بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,341
45,496
مدال‌ها
23
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین