جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [زیبایی و دردسرهایش] اثر «F_PARDIS نویسنده‌ حرفه‌ای انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط PardisHP با نام [زیبایی و دردسرهایش] اثر «F_PARDIS نویسنده‌ حرفه‌ای انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 369 بازدید, 4 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [زیبایی و دردسرهایش] اثر «F_PARDIS نویسنده‌ حرفه‌ای انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع PardisHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,821
23,759
مدال‌ها
8
عنوان: زیبایی و دردسرهایش
نویسنده: pardis
ژانر: عاشقانه، طنز، اجتماعی
ناظر: @NIRI
خلاصه: زیبایی، همیشه دردسرهای خودش رو به همراه داره. پروانه، دختری که بینی خیلی بزرگی داره، بلآخره تصمیم خودش رو می‌گیره که بینیش رو عمل کنه!
و دلیل این تصمیمش چیزی نیست جز این‌که از شنیدن حرف‌های دیگران خسته شده!
سام پسر ناتنی خاله‌ی پروانه که عاشق اونه کاملاً با این تصمیم مخالفه، اما جواب پروانه به اون همیشه یه چیزه:
- تو خوشگلی درک نمی‌کنی!

( ممنون میشم اشتراک بزنید و نظراتتون رو در نمایه بفرمایید :) )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,584
مدال‌ها
6
پست تایید (1).png
نویسندهی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.

درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,821
23,759
مدال‌ها
8
*مقدمه*

بعضی از ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم که چه کارهایی کردیم که باعث بغض دیگران شده.
حتی یادمون نیست. اما اگه اون فرد تا آخر عمرش یادش بمونه چی؟!
اگه ما رو نبخشه چی؟!

***
همیشه از وقتی که چشم باز کردم، همه می‌گفتن که زشتم.
هیچ وقت یادم نمی‌ره، وقتی که چهارم دبستان بودم نفر اول کلاس شدم و سال بعد روز اولی که شاگرد کلاس پنجم می‌شدم.
نفری که سال پیش دومین نمره کلاس رو داشت با چندتا از دوستاش اومد جلوم و گفت:
- پروانه، تو چجوری پرواز می‌کنی؟!
می‌خوای بپری دماغت سنگینی نمی‌کنه؟!
دست از سرم برنمی‌داشتن و کل سال مشغول اذیت کردنم بودن، خیلی وقت‌ها جلوی بغضم رو می‌گرفتم و بعضی وقت‌ها هم که نمیشد، اون‌ها با صدای گریم می‌خندیدن!
دبستان تموم شد، فکر می‌کردم توی دبیرستان همه به هم احترام می‌زارن اما فهمیدم حتی همه چیز قرار بدتر هم بشه!
چقدر کاغذ که روش چرت و پرت نوشته بودن و پشتم می‌چسبوندن!
چقدر دفعه که برام تو مدرسه شایعه ساختن و پام رو به دفتر مدیر کشیدن.
ولی الان همه چیز فرق می‌کنه الان تصمیم خودم رو گرفتم دیگه خسته شدم!
می‌خوام زندگیم رو به پایان برسونم!
***
به جعبه‌ی قرصای روی میز نگاه می‌کنم.
جرئتش رو دارم؟ فکر نکنم. ولی اگه اتفاق امروز قرار باشه دوباره تکرار بشه من، من واقعاً نمی‌تونم تحملش کنم... .
- پروانه! انقدر احمق نباش در رو باز کن!
مثل فنر از جا می‌پرم، این صدای رزا دوستمه. حتماً مادرم وقتی دیده حرفاش جواب نمی‌ده این بیچاره رو از خونش کشونده این‌جا.
- پروانه توروخدا باز کن!
فکر کنم نیم ساعت به حرفاش ادامه میده و حرفاش روم تأثیر می‌ذاره. در رو باز می‌کنم و این که رزا روانشناسی می‌خونه قطعاً بی‌تأثیر نبوده.
صورت پر از اشکم رو که می‌بینه، صورتی که تمام آرایش‌هاش باهم قاطی و از قبل هم وحشتناک‌تر شده... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,821
23,759
مدال‌ها
8
کمی به عقب میره و بعد اشک چشم‌هاش رو پر می‌کنه. دستاش رو محکم دورم می‌پیچه و آروم میگه:
- می‌دونی چه‌قدر نگرانت بودم؟!
چند ثانیه‌ای که می‌گذره از بغلش بیرون میام هردو کم‌کم از در دور می‌شیم و رزا در رو می‌بنده.
روی لبه‌ی تخت می‌شینیم. نگران مادرمم، نکنه مثل اون دفعه غش کرده باشه؟!
- رزا حال مادرم خوبه؟!
سری تکون میده و با انگشت اشارش قطره اشک رو گونش رو پاک می‌کنه.
با چشم‌های زیباش به صورتم خیره شده، انگار منتظره چیزی بگم.
بیش از این منتظر نمی‌ذارمش و درحالی که به چند جعبه قرص نگاه می‌کنم میگم:
- دلم می‌خواد زندگیم زودتر تموم شه، از حرف‌های همه خسته شدم!
از فامیل‌هایی که به‌خاطر ناراحت شدن من از دستشون خیلی کمتر باهاشون ارتباط داریم اما بازم تو یه مهمونی یک ساعته جوری باهام رفتار می‌کنن که دلم می‌خواد کل عمرم رو تو اتاقم بمونم و بیرون نیام.
نفسی عمیق می‌کشم. سعی می‌کنم بغض توی صدام، کلماتم رو نامفهوم نکنه.
- از همه چی متنفر شدم. فکرش رو بکن رزا!
وقتی میرم بیرون همه جوری نگاهم می‌کنن انگار هیولا دیدن!
خسته شدم از شنیدن صدای بچه‌های کوچیک با دیدن قیافم. دیگه نمی‌تونم. هیچکس از من خوشش نمیاد.
این جمله رو میگم با این که می‌دونم خود رزا، مامان، بابا و حتی یکی دیگه، از من خوششون میاد!
رزا نگاهی به صورتم می‌ندازه، قبلاً این سوال رو پرسیده اما دوباره می‌پرسه:
- چرا، چرا نمی‌ری پیش یه جراح زیبایی؟!
با اخمی که از قصد دارمش جواب میدم:
- آخه... یکم می‌ترسم بعدش پولش زیاده و تازه حرف مردم و فامیلا... .
سری به نشونه‌ی تأسف تکون میده و دستش رو روی دستم می‌ذاره.
- حرف اونا مهمه؟ بی‌خیال حرف مردم شو پروانه. من خودم یه جراح خوب می‌شناسم دختر عمم پیشش رفته بود کارش خوبه تا هفته دیگه فکرات رو بکن با مادرت هم مشورت کن اگه موافق بودی بهم زنگ بزن. نگران هزینش هم نباش خودم یکم پول بهت قرض میدم. البته فکر نکنم هزینش کم بشه!
بعد لبخندی می‌زنه، تا الان درحالی که حرف می‌زده از این سر اتاق هم به اون سر می‌رفته!
الان دیگه نزدیک دره، دستی تکون میده و میگه:
- خب من دیگه میرم، باشه؟
سری تکون میدم و می‌ایستم. دستی تکون میده و با لبخندش که خیلی خوشگله ازم خداحافظی می‌کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین