فلسفی سخن حسین پناهی

[SETAREH_M]

مگه اشک چقدر وزن داره ، که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم..!؟!

حسین پناهی

 

[شاهدخت]

این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرام دیدارش کردم؟

 

[شاهدخت]

گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است، باور کن بعضی ها تنهاترت می‌کنند...

 

[شاهدخت]

لعنت به چشم ها که نوشداروی اشک را در لحظه از دل دریغ می‌کنند...

 

[شاهدخت]

بر تلی از خاکستر پا بر تیغ می‌کشم و به فریب هر صدای دور دستمال سرخ دلم را تکان می‌دهم...

 

[شاهدخت]

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اندچون من که آفریده‌ام از عشق، جهانی برای تو...

 

[شاهدخت]

گفتم می‌روم و در مرام ما رفتن ، مردن بود و حالا سال‌هاست که مرده‌ام در پشت سیم ها و سنگ‌ها!

 

[شاهدخت]

و همین است دیگر و دیگر همین است زندگیو چه بی رحمانه است که همین است...

 

[شاهدخت]

آدمیست دیگر یک روز حوصله هیچ چیز را ندارددوست دارد بردارد و خودش را دور بریزد.

 

[شاهدخت]

ترس من از مردن ، دیدن دوباره آدم های این دنیاست.