جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء سرگذشت یک رود

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ASHVAN با نام سرگذشت یک رود ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 123 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع سرگذشت یک رود
نویسنده موضوع ASHVAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASHVAN
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
عنوان انشا: سرگذشت یک رود
 
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
من از پیوستن چند چشمه ی کوچک به هم به وجود آمدم و رود روانی هستم که راه را از میان کوه ها، دشت ها و جنگل ها می جوید و پیش می رود تا خود را به دریای بیکران برساند.

از هر کجا که گذر می کنم حیات، سرسبزی و نشاط را به آن جا هدیه می دهم، در کنارم سبزه ها و گل های رنگارنگ کوچک سبز می شوند و چشم به خورشید طلایی می دوزند تا گرما و انرژی را از او بگیرند.
حیوانات راه زیادی را برای یافتنم طی می کنند و در کنارم آرام می گیرند و رفع تشنگی می کنند، پرندگان نیز زمانی که مرا می بینند بال های گشوده شان را می بندد و راهی زمین می شوند تا خستگی خود را از تن بیرون کنند.

انسان ها به سراغم می آیند و برای روزمره شان از من کمک می گیرند، آن ها آب آشامیدنی بر می دارند، در کنارم رخت و لباس می شویند و گاهی نیز کمی از قطره هایم را درون ظرف هایشان پر می کنند و همراه می برند.

تمام طبیعت با من مهربان است و تمام موجودات می دانند که نیازمند حضورم هستند اما فقط انسان ها هستند که گاهی نامهربان می شوند، آن ها کنارم می نشینند و از وجودم آرامش می گیرند اما همین که می خواهند از من دور شوند زباله هایشان را کنارم به یادگار می گذارند و می روند.

آن زباله ها یادگار های زشتی هستند که سال های سال کنارم باقی می مانند، آن ها زیبایی چهره ام را زشت کرده و بوی نامطبوعی در فضایی که ساکن هستم پراکنده می کنند، برخی از زباله ها نیز با شتاب من همراه می شوند و به جایی دورتر و حتی گاهی با من به دریا می روند.

این نامهربانی ها همیشه مرا رنج می دهد و با دیدن هر شخص جدید، تشویش تازه ای به جانم می افتد و فکر می کنم این انسان چه چیزی را قرار است از خود برای من به یادگار بگذارد و بعد آرزو می کنم آن ها بیش تر مراقبم باشند تا بتوانم زیبا و تمیز بمانم.



 
بالا پایین