جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء سفرنامه تبریز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام سفرنامه تبریز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 144 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع سفرنامه تبریز
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
موضوع انشا: سفرنامه تبریز

ژانر: اجتماعی
 
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
در ادامه یک انشا درباره سفر به تبریز آورده شده است که اصل آن واقعیت دارد اما اتفاقات آن به دلیل سن پایین نویسنده و به خاطر نداشتن وقایع از قوه خیال مایه گرفته است.
نقل است زمانیکه من یکسال بیشتر نداشته‌ام، والدینم مرا به شهر تبریز برده‌اند. مثل اینکه پدرم آنجا کاری داشته و به این بهانه اولین سفر من با هواپیما اتفاق می‌افتد.
خب واضح است که منِ یکساله که به ابزار زبان مجهز نبوده‌ام و تازه چشمم به دنیا باز شده بوده، هیچ چیزی از آن سفر به تبریز به خاطر ندارم. اما الان که زبان را آموخته ام و مغزم یک جورایی شده که می‌توانم آن سفر را هر جوری ببینم، توان آنرا دارم که با قوه‌ی مقدس خیال آن سفر را بازآفرینی کنم.
پس بسم الله، شروع می‌کنم. من فکر می‌کنم از هواپیما که پیاده شدیم، پدرم ماشینی گرفته و مارا به هتلی برده که ستاره‌های زیادی دارد. البته من نمی‌دانستم ستاره و هتل چند ستاره چیست اما از تخت تمیز و نرمی که داشته و غذاهای داغ و خوشمزه اش متوجه شده‌م که حتما جای خوبی است.
بعد که در هتل مستقر شدیم، پدرم رفته و برای ما سفارش غذا داده و مادرم با من بازی می‌کرده و جغجغه.ام را بالای سرم، روبروی چشمان از حیرتْ به تمامی باز من، تکان می‌داده است.
من هم گاهی نق می زده‌م و گاهی می‌خندیدم، گاهی بهانه شیر داشته.ام و گاهی شیطانی‌ام گل می کرده و میزدم وسایل بابا را که مرتب روی میز چیده شده بوده، می‌انداختم و می‌شکاندم.
بیرون از هتل اما برعکس، سرد سرد بوده. مادرم مرا داخل چند لباس و پتو می‌پیچید که یک وقت سرما نخورم که اگر می‌خوردم چه ماجرایی بوده و چه بدبیاری‌ای می شد سفر.
خلاصه از شواهد و اذکار اینگونه بر می‌آید که نه تنها سرما نخوردم که سرحال و سالم بودم و کمی هم به واسطه سفر و آب و هوای ناب تبریز چاق هم شده‌ام.
این قصه چند روزی ادامه داشته تا اینکه بالاخره کار پدر انجام گرفته و پس از کمی گشت و گذار در شهر و دیدن دیدنی های تبریز باز با یک هواپیمایی که از قضا قصد سقوط هم نداشته به تهران این شهر تعریف ناپذیر بازگشته‌ایم.
این هم گوشه ای از خیال من بود، که اگر خیال همه چیز نیست، پس چیست!
 
بالا پایین