جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تبریک <سفر به ماه!>

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک توسط DELVIN با نام <سفر به ماه!> ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,027 بازدید, 36 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک
نام موضوع <سفر به ماه!>
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
IMG_20230915_101755_646.jpg IMG_20230915_101754_241.jpg
قسمت اوّل: خبر شوکه کننده!
تمامی عوامل کمک کننده دور هم نشسته بودند و با حرف‌های معمولی خویش را مشغول می‌ساختند، امّا در ذهن همگی‌شان... البته که استثنا را فراموش نکنیم، بله، به جز همان استثنای از همه‌جا بی‌خبر که عین خیالش هم نبود، در ذهن همگی‌شان یک مورد به شدّت مهم جولان می‌داد و خب اندک‌اندک باید نقشه‌ی نه چندان طبیعی‌شان را به مرحله‌ی اجرا می‌رساندند. از همین رو، دوقلوها که خود را مشغول نشان دادن یک عکسِ طبق معمول جالب در یکی از پیج‌های اینستاگرام نشان می‌دادند، رو به فرد روبه‌روی‌شان که کسی جز نفیسه‌ی در حال جویدن پفک نمکی در درستش نبود، با ابروهای بالا انداخته به‌طور هم‌زمان پرسیدند:
- خب چی شد؟!
نفیسه که در حال لذّت بردن از لایه‌لایه‌ی پفکش بود، از این سوال دخترها هول شده به سرفه افتاد و در حالی که جان داد تا آن تیکه‌ی مانده در گلوی بی‌صا... وامانده را قورت دهد، به افراد دیگر جمع که حرکتی برای کمک به او از خود نشان نداند چشم غره‌ای رفت و بعد لبان پفکی‌اش را گشود:
- ناموساً دیگه وقتشه، از بس تخمه شکوندم فکم در حال جابه‌جا شدنِ.
بعد هم به درسا و هستی که وسیله‌ی اصلی این دورهمی در دست درسا بود و به سمت آن‌ها قدم می‌زدند اشاره کرد. مهسا که دیگر از این بازی حوصله‌ش سر رفته بود، با لبانی کج شده و چهره‌ای بی‌حوصله لبانش را تر کرد و با لحن گله‌مندی گفت:
- دو ساعته رفتین بیارینش یا بسازینش؟!
هستی و درسا که حال به آن‌ها رسیده و قصد نشستن در کنارشان را داشتند، به یک‌دیگر با بی‌قیدی نگاهی انداخته و بعد از شانه بالا انداختن برای دیگری، درسا وسیله را در مرکز دایره‌ی تشکیل شده‌ی‌شان گذاشت و هستی که به قصد برداشتن چیپس سرکه‌ای که با کمی فاصله از جایگاه او گذاشته شده بود، لبخندی بر لب نشاند و قبل از گذاشتن چیپس در دهانش گفت:
- راه به این زیادی رو ندیدین؟! بلاخره آدم خسته میشه، پس آروم اومدیم.
یلدا همان‌طور که به جملات بی‌پروای هستی که از گشا... تنبلی‌شان نشات می‌گرفت می‌خندید، با کنجکاوی که از حرکات و لحن متعجّبش مشخص بود پرسید:
- ساعت؟! برای چیه؟
سارینا که در تمام این مدّت در سکوت به تماشای این صحنه‌ها ایستاده به بید مجنون تکیه داده بود، برای رفع کنجکاوی یلدا با جامع‌ترین توضیحی که از دستش برمی‌آمد جواب داد:
- هیپنوتیزم!
همین واژه‌ی مختصر امّا پرمفهوم کافی بود که قه‌قهه‌ی ثمین را به گوش فلک برساند و چند گنجشک بی‌نوایی که در حال گفت‌و‌گوی جیک‌جیکی بودند، به حالتی ترسیده از شاخه‌های درخت پریده و به پرواز در آیند، در آن سمت هم گویا به یلدا خبر برنده‌ شدن مبلغی هنگفت را در لاتاری داده باشند، با سرعت غیر منتظره‌ای سرش را با شتاب فراوانی بلند کرده و با دهان باز و چشمان از حدقه در آمده و البته صدایی که می‌توان عنوان جیغ را به او نسبت داد پرسید:
- هیپنوتیزم؟!
***
قسمت دوم: سفر به فضا، با هلیکوپتر!
- خب بسه دیگه، حالا ما یه چیزی گفتیم دیگه جدی‌جدی که قصد هیپنوتیزم کردنت رو نداریم. الان هم با بشکن من چشم‌هات رو می‌بندی و وانمود می‌کنی که به خواب رفتی، بعد هم هر چیزی که ما می‌گیم رو تصور می‌کنی.
صدای خنده‌های ریز ‌جمع پس از به اتمام رسیدن جملاتش بلند شد، البته که علت اصلی خنده‌های آن‌ها چشمان درشت شده‌ی یلدایی بود که از فرط تعجّب نمی‌دانست چه کند. امّا بعد از کمی تعلل سعی کرد به دستورات گفته شده عمل کند. سپس چشمانش را بسته و بعد دقیقاً در میان جمع به حالت خوابیده در آمد تا بهتر بتواند آن حالت خوابیده را به تصویر بکشد و همین حرکت سریع او باعث شد تا دوباره صدای خنده‌ی جمع به گوش کائنات بخت برگشته که مطمئن بودند این گوش‌ها دیگر برای‌شان گوش‌های سابق نمی‌شود رسید. درسا که منتظر این حرکت بود، با یک سرفه‌ی مصلحتی و دمی عمیق تعریفش را آغاز کرد:
- فکر کن همین الان یه هلیکوپتر میاد این‌جا و ما رو سوار می‌کنه، البته امیدوارم همه‌مون جا بشیم. بعد هم با سرعت زیادی شروع به اوج گرفتن می‌کنه. ان‌قدر بالابالا می‌ریم که دیگه آدم‌ها، خونه‌ها، کوه‌ها و... مثل نقطه‌های کوچیک دیده میشن و ما داریم از جو زمین خارج می‌شیم.
بقیه‌اش به عهده‌ی کانی‌ بود که بدون مکث پس از درسا ادامه داد:
- حالا تو فضاییم، می‌تونیم به راحتی سیاره‌ها رو ببینیم. کلی ستاره دورمون رو گرفتن، حالا داریم به سمت ماه حرکت می‌کنیم، دیگه بهش رسیدیم، داریم روی ماه فرود می‌آیم، از هلیکوپتر پیاده می‌شیم و شروع می‌کنیم به تماشای اطراف، باید دنبال یه جای مناسب برای نشستن بگردیم. خب پیداش کردیم.
و ادامه‌ی داستان که دست بر قضا قسمت آخر هم محسوب می‌شود را به عهده‌ی هانی گذاشته بودند:
- الان نشستیم، تو مثلاً ذوق مرگ شدی و داری با هیجان همه‌جا رو نگاه می‌کنی. یه‌کم از نشستن‌مون نگذشته که یه کیک جلوی چشم‌هات قرار می‌گیره. بله، کیک، درست متوجّه شدی. امروز تولدت و ما هم به میمنت این اتفاق مثلاً خوش اومدیم رو ماه تا برات تولد بگیریم. حالا همه با هم، یک‌، دو، سه؛ تولدت مبارک!
@شاهدخت
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,231
21,158
مدال‌ها
5
داشتم دنبال یه آهنگ مناسب می‌گشتم بفرستم واست... پیدا نکردم.
تَوَلُدِت مُبارَک ماهِ قَشَنگَم
@SHAHDOKHT (: ⁦(◍•ᴗ•◍)✧*。⁩
@DELVIN من تو رو از پفک نمکی هم بیشتر دوست دارم ⁦(づ。◕‿‿◕。)づ⁩
 

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,449
21,498
مدال‌ها
15

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,329
مدال‌ها
25
مشاهده فایل‌پیوست 171108 مشاهده فایل‌پیوست 171109
قسمت اوّل: خبر شوکه کننده!
تمامی عوامل کمک کننده دور هم نشسته بودند و با حرف‌های معمولی خویش را مشغول می‌ساختند، امّا در ذهن همگی‌شان... البته که استثنا را فراموش نکنیم، بله، به جز همان استثنای از همه‌جا بی‌خبر که عین خیالش هم نبود، در ذهن همگی‌شان یک مورد به شدّت مهم جولان می‌داد و خب اندک‌اندک باید نقشه‌ی نه چندان طبیعی‌شان را به مرحله‌ی اجرا می‌رساندند. از همین رو، دوقلوها که خود را مشغول نشان دادن یک عکسِ طبق معمول جالب در یکی از پیج‌های اینستاگرام نشان می‌دادند، رو به فرد روبه‌روی‌شان که کسی جز نفیسه‌ی در حال جویدن پفک نمکی در درستش نبود، با ابروهای بالا انداخته به‌طور هم‌زمان پرسیدند:
- خب چی شد؟!
نفیسه که در حال لذّت بردن از لایه‌لایه‌ی پفکش بود، از این سوال دخترها هول شده به سرفه افتاد و در حالی که جان داد تا آن تیکه‌ی مانده در گلوی بی‌صا... وامانده را قورت دهد، به افراد دیگر جمع که حرکتی برای کمک به او از خود نشان نداند چشم غره‌ای رفت و بعد لبان پفکی‌اش را گشود:
- ناموساً دیگه وقتشه، از بس تخمه شکوندم فکم در حال جابه‌جا شدنِ.
بعد هم به درسا و هستی که وسیله‌ی اصلی این دورهمی در دست درسا بود و به سمت آن‌ها قدم می‌زدند اشاره کرد. مهسا که دیگر از این بازی حوصله‌ش سر رفته بود، با لبانی کج شده و چهره‌ای بی‌حوصله لبانش را تر کرد و با لحن گله‌مندی گفت:
- دو ساعته رفتین بیارینش یا بسازینش؟!
هستی و درسا که حال به آن‌ها رسیده و قصد نشستن در کنارشان را داشتند، به یک‌دیگر با بی‌قیدی نگاهی انداخته و بعد از شانه بالا انداختن برای دیگری، درسا وسیله را در مرکز دایره‌ی تشکیل شده‌ی‌شان گذاشت و هستی که به قصد برداشتن چیپس سرکه‌ای که با کمی فاصله از جایگاه او گذاشته شده بود، لبخندی بر لب نشاند و قبل از گذاشتن چیپس در دهانش گفت:
- راه به این زیادی رو ندیدین؟! بلاخره آدم خسته میشه، پس آروم اومدیم.
یلدا همان‌طور که به جملات بی‌پروای هستی که از گشا... تنبلی‌شان نشات می‌گرفت می‌خندید، با کنجکاوی که از حرکات و لحن متعجّبش مشخص بود پرسید:
- ساعت؟! برای چیه؟
سارینا که در تمام این مدّت در سکوت به تماشای این صحنه‌ها ایستاده به بید مجنون تکیه داده بود، برای رفع کنجکاوی یلدا با جامع‌ترین توضیحی که از دستش برمی‌آمد جواب داد:
- هیپنوتیزم!
همین واژه‌ی مختصر امّا پرمفهوم کافی بود که قه‌قهه‌ی ثمین را به گوش فلک برساند و چند گنجشک بی‌نوایی که در حال گفت‌و‌گوی جیک‌جیکی بودند، به حالتی ترسیده از شاخه‌های درخت پریده و به پرواز در آیند، در آن سمت هم گویا به یلدا خبر برنده‌ شدن مبلغی هنگفت را در لاتاری داده باشند، با سرعت غیر منتظره‌ای سرش را با شتاب فراوانی بلند کرده و با دهان باز و چشمان از حدقه در آمده و البته صدایی که می‌توان عنوان جیغ را به او نسبت داد پرسید:
- هیپنوتیزم؟!
***
قسمت دوم: سفر به فضا، با هلیکوپتر!
- خب بسه دیگه، حالا ما یه چیزی گفتیم دیگه جدی‌جدی که قصد هیپنوتیزم کردنت رو نداریم. الان هم با بشکن من چشم‌هات رو می‌بندی و وانمود می‌کنی که به خواب رفتی، بعد هم هر چیزی که ما می‌گیم رو تصور می‌کنی.
صدای خنده‌های ریز ‌جمع پس از به اتمام رسیدن جملاتش بلند شد، البته که علت اصلی خنده‌های آن‌ها چشمان درشت شده‌ی یلدایی بود که از فرط تعجّب نمی‌دانست چه کند. امّا بعد از کمی تعلل سعی کرد به دستورات گفته شده عمل کند. سپس چشمانش را بسته و بعد دقیقاً در میان جمع به حالت خوابیده در آمد تا بهتر بتواند آن حالت خوابیده را به تصویر بکشد و همین حرکت سریع او باعث شد تا دوباره صدای خنده‌ی جمع به گوش کائنات بخت برگشته که مطمئن بودند این گوش‌ها دیگر برای‌شان گوش‌های سابق نمی‌شود رسید. درسا که منتظر این حرکت بود، با یک سرفه‌ی مصلحتی و دمی عمیق تعریفش را آغاز کرد:
- فکر کن همین الان یه هلیکوپتر میاد این‌جا و ما رو سوار می‌کنه، البته امیدوارم همه‌مون جا بشیم. بعد هم با سرعت زیادی شروع به اوج گرفتن می‌کنه. ان‌قدر بالابالا می‌ریم که دیگه آدم‌ها، خونه‌ها، کوه‌ها و... مثل نقطه‌های کوچیک دیده میشن و ما داریم از جو زمین خارج می‌شیم.
بقیه‌اش به عهده‌ی کانی‌ بود که بدون مکث پس از درسا ادامه داد:
- حالا تو فضاییم، می‌تونیم به راحتی سیاره‌ها رو ببینیم. کلی ستاره دورمون رو گرفتن، حالا داریم به سمت ماه حرکت می‌کنیم، دیگه بهش رسیدیم، داریم روی ماه فرود می‌آیم، از هلیکوپتر پیاده می‌شیم و شروع می‌کنیم به تماشای اطراف، باید دنبال یه جای مناسب برای نشستن بگردیم. خب پیداش کردیم.
و ادامه‌ی داستان که دست بر قضا قسمت آخر هم محسوب می‌شود را به عهده‌ی هانی گذاشته بودند:
- الان نشستیم، تو مثلاً ذوق مرگ شدی و داری با هیجان همه‌جا رو نگاه می‌کنی. یه‌کم از نشستن‌مون نگذشته که یه کیک جلوی چشم‌هات قرار می‌گیره. بله، کیک، درست متوجّه شدی. امروز تولدت و ما هم به میمنت این اتفاق مثلاً خوش اومدیم رو ماه تا برات تولد بگیریم. حالا همه با هم، یک‌، دو، سه؛ تولدت مبارک!
@شاهدخت
هییین
مااااهه
واهییی
دمتون گرم دخترا، ممنون❤
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,329
مدال‌ها
25
داشتم دنبال یه آهنگ مناسب می‌گشتم بفرستم واست... پیدا نکردم.
تَوَلُدِت مُبارَک ماهِ قَشَنگَم
@SHAHDOKHT (: ⁦(◍•ᴗ•◍)✧*。⁩
@DELVIN من تو رو از پفک نمکی هم بیشتر دوست دارم ⁦(づ。◕‿‿◕。)づ⁩
جون
تنکیو کهره‌جونممم😍❤
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,329
مدال‌ها
25

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,893
39,329
مدال‌ها
25

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,665
مدال‌ها
11
تولد تولد تولدتتت مبارک:))
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
529
1,366
مدال‌ها
4
Screenshot_۲۰۲۳۰۹۱۵_۱۱۰۳۲۱_Chrome.jpg
سلام، گلی جان تولدت مبارک باشه❤️عمرت دراز و صدایت جاودان ❤️🙃
 
بالا پایین