هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
از خواب بیدار میشوند درحالیکه دستهایشان بههم بسته شده است، اما یکدیگر را اصلاً نمیشناسند... کتاب سنترال پارک نوشتهی گیوم موسو آغازی چنین غافلگیرکننده دارد، اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود؛ در سرتاسر این رمان رازآلود و پرفروش ما با ماجراهایی روبهرو میشویم که خواب را از چشمانمان خواهد ربود.
نیویورک، 8 صبح. آلیس پلیس وظیفهشناس پاریسی، از خواب بیدار میشود. در سنترال پارک است، پارک مرکزی نیویورک. لباسش خونی است، آن هم خون فردی دیگر. یک گلوله از اسلحهاش کم شده. غریبهای کنارش نشسته است که او را اصلاً نمیشناسد. اما ماجرا فقط همین نیست: دست او به دست غریبه بسته شده است.
نیویورک، 8 صبح. گابریل، پیانیست آمریکایی جاز، از خواب بیدار میشود. در سنترال پارک است، پارک مرکزی نیویورک. یادش میآید که شب گذشته در باشگاهی در دوبلین اجرا داشته است. غریبهای کنارش نشسته است که او را اصلاً نمیشناسد. اما ماجرا فقط همین نیست: دست او به دست غریبه بسته شده است.
کتاب سنترال پارک (Central Park) اینچنین آغاز میشود. آلیس و گابریل هریک میکوشند به خاطر بیاورند که چه اتفاقی افتاده است. شب گذشته چه بر آنها گذشته؟ آیا دزدیده شدهاند؟ این لکههای خون متعلق به کیست؟ چرا یک گلوله از اسلحهی آلیس شلیک شده؟ چه کسی آنها را به اینجا آورده و...
آلیس و گابریلِ رمان گیوم موسو (Guillaume Musso) چارهای ندارند جز اینکه با هم همکاری کنند. اگر میخواهند به زندگی عادیشان بازگردند این تنها راه ممکن است. آنها در بیستوچهار ساعت بعد در نیویورک میچرخند، سرنخها را کنار هم میگذارند، و حقایقی که در این میان کشف میکنند زندگیشان را تا ابد دگرگون میکند.
رمان جنایی روانشناختی سنترال پارک که از جمله کتابهای پرفروش محسوب میشود، از همان صفحات ابتدایی خود خواننده را میخکوب میکند و باعث میشود نفسش در سی*ن*ه حبس شود. فضای عاشقانهی کتاب نیز به جذابیت این رمان رازآلود کمک کرده و خواننده را تا انتها همراه خود میکشاند.
این نویسندهی فرانسوی از کودکی به مطالعه علاقه داشت و خیلی زود شروع به نوشتن کرد. گیوم موسو در جوانی به آمریکا رفت و پس از چند ماه به فرانسه بازگشت و کار نویسندگی خود را آغاز کرد، اما تأثیر زندگی در کشوری دیگر بهخوبی در کلیهی آثارش به چشم میخورد، زیرا ماجراهای کتابهای او، از جمله رمان سنترال پارک، در آمریکا میگذرد.
دیگر اتفاقات رخداده در زندگی موسو نیز بر کارش تأثیر داشتهاند؛ او در سال 2003 تصادفی شدید کرد و بعد از آن کتاب «و بعد...» را نوشت که دربارهی مردی است که دوباره به زندگی بازمیگردد. از این کتاب فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی گیلز بوردوز ساخته شده است.
دیگر کتابهای موسو نیز موفقیت زیادی را میان خوانندگان کسب کردهاند و به 44 زبان دنیا ترجمه شدهاند. فیلم سینمایی «تو آنجا خواهی بود؟» محصول کرهی جنوبی نیز برگرفته از یکی از کتابهای این نویسندهی فرانسویزبان است.
«دختری از بروکلین»، «ماجرای ناپدید شدن ونکاراکول»، «زندگی پنهان نویسندهها»، «آوای فرشته» و «فردا» از دیگر آثار منتشرشدهی این نویسنده به زبان فارسی هستند.
آلیس دو چراغ راهنمایى پشت سر هم را رد کرد و چیزى نمانده بود باعث تصادف شود، اما در رهایى از خودروى رهگیر پلیس که همچنان گاز مىداد، هنوز توفیقى پیدا نکرده بود. مینى ماینر از لحاظ راحتى، خودرویى منحصر بهفرد نبود، اما زن همچنان به راه خود ادامه مىداد. وقتى ابوقراضه به جاده مسلط شد، تلاش کرد با سرعت تمام و چرخهاى جیرجیرکنان ویراژى بدهد تا به شریان اصلى محله برسد. آلیس، در آینه عقب، محفظه تهدیدکننده رادیاتور فورد تاورس را دید که به آنان نزدیک مىشد.
گابریل، درحالىکه سرش را برمىگرداند، هشدار داد: «اونا درست پشت سر ما هستن!»
آلیس آماده ورود به تونل منتهى به راه میانبر مىشد. اقدام به ذوب شدن در میان ترافیک، اقدامى خطیر بود، اما در میان اتوبان، مینى ماینر در حد و اندازهاى نبود که با خودروى رهگیر هشت سیلندر پلیس دربیفتد. آلیس با اعتماد به غریزه خود، ترمز کرد و ناگهان فرمان را طورى گرداند که خودرو وارد محوطه عابران شد، محوطهاى که دستیابى دایم به سقف گذرگاه زیرزمینى را براى کارگران ممکن مىکرد.
گابریل، درحالىکه با همه قدرت سگک کمربندش را مىفشرد، داد زد: «شما دارین ما رو به کشتن مىدین!» آلیس که یک دستش را بر روى فرمان و دست دیگرش را بر روى دسته دنده محکم کرده بود، بیست مترى بر روى سنگریزهها پیش رفت. خودرو کمکم در شن فرو مىرفت که زن با ورود به راه فرعى بتونى که به سمت کاب هیل مىرفت، توانست آن را خلاص کند. چیزى نمانده بود...