جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [سومالی‌های مدرن] اثر «نگین.ب.پ کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط نگین.ب.پ با نام [سومالی‌های مدرن] اثر «نگین.ب.پ کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 258 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [سومالی‌های مدرن] اثر «نگین.ب.پ کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نگین.ب.پ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

نگین.ب.پ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
137
1,309
مدال‌ها
2
رمان: سومالی‌ها مدرن می‌شوند.
نویسنده :نگین.ب.پ
ژانر : عاشقانه، طنز، تخیلی، اجتماعی
عضو گپ نظارت: S.O.V(9)
خلاصه:
یه شب که آوید و خواهرش داشتن از بیابون می‌اومدن یهو متوجه چهار نفر برهنه میشن و فکر میکنن اشتباهی اومدن وسط شهرک سینمایی، اما ای دل غافل که اون‌ها انسان‌های نخستین هستن و از شهر سومال به سال دو هزارو بیست سفر کردند و این برخورد، آغاز حرص خوردن‌های آوید از دست این خانواده اجنبی میشه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3

پست تایید.png



نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

نگین.ب.پ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
137
1,309
مدال‌ها
2
نویسنده‌ی عزیز چرا کمر به قتل من بسته‌ای؟! من فقط موجودی خیالی در ذهن تو هستم که تو بدجنسانه انسان‌های اجنبیت را به سمت من شوت کردی و مرا به مرز جنون و بلا رساندی!
اما می‌خواهم رازی به شما بگویم، فقط رازدار خوبی باشید و خدایی نکرده طوری رفتار نکنید تا خانواده‌ی سومالی از ماجرا بویی ببرند، وگرنه واویلا... .
حال که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانم به شما اعتماد کنم! من برای خود زِری زدم و رازی هم ندارم که بگویم! می‌ترسم در همین حوالی سر و کله‌ی سومالی‌ها سر برسد و فاتحه‌ام را بخوانند.
خودتان داستان زندگی بخت برگشته‌‌ی مرا دنبال کنید تا به آن راز بیخود پی ببرید.
زیاد هم مهم نیست؛ مغز عزیزتان را درگیر من نکنید و به زندگی خوشتان ادامه دهید. من هم به دردهای خود می‌سوزم و می‌سازم... .

دوست‌دار شما... «آوید».
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نگین.ب.پ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
137
1,309
مدال‌ها
2
نگاه تیزم رو در اون تاریکی بیابون چرخوندم تا یه وقت جک و جونوری غافل‌گیرمون نکنه و در همون حال آوا رو مخاطب قرار دادم.
- سریع باش، مگه داری کوه می‌کنی؟! می‌خوای یه گزارشی بنویسی ها!
از بالا نگاهی بهش انداختم؛ در حالی که خم شده بود و از تو چشمی تلسکوپ، آسمون رو رصد می‌کرد با لحن پر حرصی گفت:
- پنج دقیقه نمی‌تونی برای آبجیت وقت بذاری؟! حالا اگه نیکا خانم بود که... لا اله الا اللّه! هی دهن من رو باز نکن! بذار به کارم برسم... .
چشم غره‌ای به بلبل زبونیش رفتم. حقش بود این جا ولش کنم و برم تا حالش جا... .
- قوقولی قوقو، قوقولی قوقو!
یکه خورده دو متر بالا پریدم! آوا هم با صورت ترسون و مبهوتی به سمتم برگشت.
- صدای چیه؟!
لامصب ولکن هم نبود؛ با اخم‌های درهمی نگاهم به سمت ماشین رفت که نور کم‌رنگی ازش بیرون می‌اومد. با قدم‌های تندی به سمت ماشین رفتم و کنجکاوانه داخلش رو بررسی کردم تا ببینم این نور چیه که با گوشی محترم آوا خانم روبه‌رو شدم.
با حرص سرم رو از پنجره داخل ماشین بردم و تا خواستم از روی داشبورد بردارمش یه ضربه‌‌ی محکم به پشتم خورد که با مغز مبارک به داخل ماشین شوت شدم! وضعیت خیلی ناجوری بود؛ با این هیکل گنده وسط پنجره گیر کرده بودم پاهامم از بیرون آویزون بود. عصبی و شوکه از این حرکت زشت، عربده کشیدم.
- آوا بازیت گرفته؟! به ولای علی می‌کشمت! می‌دونی که باهات شوخی ندارم. بیا من رو بیرون بکش تا اون روی سگم بالا نیو... .
یهو جیغ فرابنفش آوا تو فضا پیچید.
- تو کی هستی؟! ولم کن عوضی!
نگران و هول شده سعی کردم سرم رو بچرخونم، اما مثل چسب حرارتی گیر کرده بودم و تکون نمی‌خوردم. فکر این که یه غریبه نزدیک آوا شده، خونم رو به جوش آورد و با داد بلندی نعره کشیدم.
- بی‌نام‍**وس نزدیکش بشی می‌کشمت. اگه مردی بیا من رو دربیار؛
- داداش زنِ... .
انگار یکی جلو دهنش رو گرفت. عصبی تقلا کردم، اما بدتر شکمم که روی لبه پنجره بود درد گرفت؛ کلافه دوباره صدام رو پس سرم انداختم.
- آوا خوبی؟
یهو درب شاگرد باز شد و آوا با شتاب داخل ماشین پرت شد. انقدر سرعتش زیاد بود که حتی نتونستم ببینم کدوم بی‌‌وجدانیه؟! آوا با صورت گریونی به سمتم چرخید و با بغض گفت:
- داداش اینا کی هستن؟ انگار مزدورن!
غضبناک دست آزادم رو سمتش دراز کردم.
- فعلا دستم رو بکش تا حداقل بیام داخل ماشین!
بینیش رو بالا کشید و با لحنی که حرص من رو در اون شرایط سه برابر کرده بود، جواب داد.
- آخه داداش تو با این هیکل غولی چه طور می‌خوای از پنجره رد بشی؟! فکر کنم باید درب ماشین رو بکنیم تا... .
- می‌کشی یا ن... ه؟
با صدای دادم شونه‌هاش بالا پرید و به تندی دستم رو گرفت، اما یهو از پشت، دستی روی کمر شلوارم قرار گرفت! شوکه سرم رو بالا آوردم و به چشم‌های مات و متعجب آوا خیره شدم.
- بدبخت شدم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نگین.ب.پ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
137
1,309
مدال‌ها
2
آوا با لکنت نگاهش رو تو صورتم چرخوند.
- م... مگه چ... چی شده؟!
با حس این که یکی داره شلوارم رو پایین می‌کشه؛ مغزم فرمان داد و با تمام قوا خودم رو عقب کشیدم که خداروشکر خوب عمل کرد و محکم به بیرون پرت شدم. مثل کسی که دنبال شکارِ با چشم‌های برزخیم دنبال این آدم بی‌عفت گشتم، اما همین که برگشتم با دیدن یه دختر مو فرفری برهنه دو متر عقب پریدم و روم رو ازش گرفتم.
- این چه وضعشه دختره‌ی عوضی؟!
با اون دو تیکه برگ بزرگ به خیال خودش جاهای ناموسیش رو پوشونده بود. مگه تو چه زمانی بودیم که این جوری لباس تنش کرده؟! زیر چشمی نگاهی بهش انداختم؛ با سری کج شده خیره خیره من رو نگاه می‌کرد. فکر این که این جوجه کوچولو اون بلا رو سرم آورده، هوس تلافی بدجور به سرم زد.
- داداش مراقب باش خیلی وحشی‌ان!
از گوشه‌ی چشم نگاهی به آوا انداختم، تو رو خدا خواهر من رو ببینید! داخل ماشین نشسته و پنجره‌ها رو تا ته کشیده بالا، حتما درب ماشینم قفل کرده، تا این حد من رو دوست داره!
با نزدیک شدن دختره‌ی جنگلی یه لحظه فکر کردم نکنه اومدیم شهرک سینمایی، اما به خودم نهیب زدم آخه احمق، کدوم بازیگر برهنه بازی می‌کنه؟! این جا ایرانه داداش!
با شنیدن قدم‌هاش نزدیک خودم، نگاهم رو به صورت آلوده‌اش دادم. سعی کردم نگاهم به بدنش نیافته، هر چند دیدنی هم نبود. انقدر کثیف و آلوده بود که آدم رغبت نمی‌کرد نگاهش کنه... .
جرقه‌ای تو ذهنم زده شد. لبخند مرموزی گوشه‌ی لبم نشست و با یه قدم کوتاه نزدیکش شدم.
- شلوار من رو می‌خواستی بکشی پایین آره؟ خب به خودم می‌گفتی خانم کوچولو!
دستم رو الکی گذاشتم روی کمربندم و با لبخند بدجنسی به دختر بی‌‌احساس روبه‌روم زل زدم. یهو تو یه حرکت ناشیانه به سمتم جهش زد و هر دو پاش رو دور کمرم حلقه کرد و از بالا موهای عزیزم رو تو چنگش گرفت. روی موهام خیلی حساس بودم و با این حرکت بدجور به سیم آخر زدم. منم با قدرت موهای بلند و فرفری‌اش رو تو مشتم گرفتم و شروع به کشیدن کردم که ناله‌ی خفیفی کرد، اما عوضی کم نیورد؛ برعکس جثه‌ی ریزش، لامصب خیلی زور داشت! تو اون گیس و گیس‌کشی صدای آوا هم می‌اومد که من رو تشویق می‌کرد تا موهاش رو بیشتر بکشم.
یهو با کوبیده شدن جسم سخت و سفتی تو ملاجم حس کردم چشم‌هام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم... .

***
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: HAN

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین