جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار شارل بودلر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط za-wrde با نام شارل بودلر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 45 بازدید, 8 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع شارل بودلر
نویسنده موضوع za-wrde
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط za-wrde
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
عشق تو را بدل به فریادى مى‌کنم

اى که تنها تو را دوست مى‌دارم

از ژرفاى تاریکْ مغاکى که در آن

دل‌ام در افتاده است؛

این‌جا غمین دنیایى‌ست،

افق‌اش از جنس سُرب و ملال

و بر خیزاب‌هاى شب‌هایش

کفر و خوف

دستادست

غوطه مى‌خورند.

خورشیدى یخین بر فراز شش ماه پرسه مى‌زند

و شش ماه دگر

همه شولاى تاریکى‌ست گسترده


بر سردى خاک

بارى

دیارى‌ست سخت غمین‌تر از سرزمین‌

هاى سترونِ قطب؛

نه جانورى، نه نهرى

نه جوانه‌اى، نه جنگلى!

هر آینه هیچ وحشتى هرگز سهمگین‌تر نبوده است

از سنگ‌دلىِ سردِ این آفتاب بلورین

و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل مى‌ماند

بسى رشک مى‌برم بر آن پست‌ترینِ جانوران

که مى‌توانند در آغوش خوابى ابلهانه غرقه شوند

و به آهستگى

کلافِ رشته‌هاى زمان را


پنبه کنند.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
من ترحمِ تو را می‌طلبم، ای یکتا زنی که

از ژرفِ گودالِ تیره‌ای که دلم در آن افتاده است دوستت می‌دارم.


این‌جا جهانی تیره با افقی سُربی‌ست

که شبانگاه، در آن هراس و ناسزا شناور است.

خورشیدی بی‌گرما شش ماه بر فرازش بال می‌گسترد

و شش ماهِ دیگر، تیرگی زمین را می‌پوشاند

سرزمینی‌ست برهنه‌تر از سرزمینِ قطبی؛

نه جانوری، نه رودی، نه سبزه‌ای، نه بیشه‌ای!

وحشتی در جهان نیست

که از خشونتِ سردِ این خورشیدِ یخ‌زده

و این شبِ پهناورِ هم‌سانِ نخستین روزهای جهان، افزون‌تر باشد.

من بر سرنوشتِ پلیدترین حیوانات رشک می‌برم

که می‌توانند

تا آن‌جا که کلافِ زمان به‌ آهستگی وا می‌شود


در خوابی ابلهانه فرو روند…
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
بر کشیدن چنین بارى سترگ

شهامت را لخته‌لخته از گرده‌هایت خواهد مکید

اى سیزیف!

گرچه قلب‌ات سخت در جوشش و کار است

لیک راه هنر بى‌پایان است و آدمى را مجال اندک


سر به سوى مزارستانى متروک

دور از مقابر نام‌داران

قلب من تپنده

چو فرو مرده نعره‌ى طبل‌ها

مى‌نوازد آشوبِ آهنگ عزا

چه‌بسا گوهران یک‌دانه که خفته در دل خاک

گم‌گشته‌ى تاریکى و نسیان‌اند

و چه دورند ز یافته شدن

پرداخته شدن


چه‌بسا گل‌ها، حسرتا!

که ریخته‌اند نرماى عطر خویش

چو رازى

بر رخوت این باغ تنهایى
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
بر روی قلب من بیا،

ای روح ستم‌گر و بی‌رحم

ای ببر محبوب، ای دیو بی‌اعتنا

می‌خواهم

انگشتان لرزان‌ام را درون یال‌های سنگی‌ات فرو برم


می‌خواهم سر دردآلودم را

در دامن عطرآگین تو بگذارم و

رطوبت عشق مرده‌ام را

چون گل پژمرده‌ای ببویم.

می‌خواهم بخوابم، می‌خواهم در خوابی

راحت چون آرامش مرگ غرق شوم.

می‌خواهم بر پیکر زیبا و صاف و

مسی‌رنگ تو بی‌آن‌که دندان فرو کنم، بوسه گستران‌ام

هق‌هق گریه‌های مرا

تنها غرقاب بستر تو می‌بلعد و معدوم می‌کند

نسیان پرقدرت درون دهان تو جای گرفته و لِتِه در بوسه‌های تو جاری‌است.

از این پس، ای لذت زندگانی من،

چون برگزیده‌ای بی‌گناه که محکوم رنج و عذاب است،

سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،

تا شور و حرارت آن آتش اندوه‌ام را تیزتر کند.

نپانتس* و شوکران را در انتهای زیبای گلوی‌ات

که هرگز دلی را به دام نیفکنده،

خواهم مکید تا

بغض و کینه‌ام را به دست فراموشی سپارم.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
می‌خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون

بــه دست خود گودالی ژرف بکنم

تا آسوده استخوان‌های فرسوده‌ام را در آن بچینم

و چون کوســه‌ای در موج در فراموشی بیارامم

من از وصیت نامــه و گور بیزارم

پیش از آن کــه اشکی از مردمان طلب کنم

مرا خوشتر آن کــه تا زنده‌ام زاغان را فرا خوانم

تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانــه کنند

ای کرم‌ها!

همرهان سیــه روی بی‌چشم و گوش

بنگرید کــه مرده‌ای شاد و رها بــه سویتان می‌آید


ای فیلسوفان کامروا، فرزندان فساد

بی سرزنش میان ویرانــه‌ی پیکرم رویید و بگویید

هنوز هم، آیا رنج دیگری هست؟

برای این تن فرسوده‌ی بی‌جان

مرده‌ای میان مردگان
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
معقول باش ای درد من، و اندکی آرام‌تر گیر

تو شب را می‌طلبیدی و او هم اکنون فرا می‌رسد

جوّی تیره، شهر را دربر می‌گیرد

کسانی را آسایش می‌آورد و کسانی را تشویش.


بدان هنگام که فوج رجاله‌های پست

در زیر تازیانه‌ی لذت که دژخیمی غدّار است

می‌روند تا در جشنِ بنده پرور، میوه‌های ندامت بچینند؛

ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از این‌سو بیا.

بنگر سال‌های مرده را

که در جامه‌های قدیمی از ایوان‌های آسمان خم شده‌اند.

بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آب‌ها سر برمی‌کشد.

خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی می‌خسبد

و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.

بشنو، عزیز من، بشنو شب دلاویز را که گام بر می‌دارد.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
ای شعر بانوی بیمار، دریغا! تو را چه می‌شود این بامداد؟

چشمانِ گود افتاده‌ات اینک لب‌ ریز از خیالاتِ شبانه است؛

و معاینه می‌بینم که بر رُخسارت جنون و هراس

سرد و خاموش یک‌به‌یک پدیدار می‌شوند.


ای ابلیس‌ بانوی سبز قبا و ای شیطان‌ بچه‌ی سرخ‌پوش

آیا هراس و عشق را از انبانِ خویش به جان‌ات فرو ریخته‌اند؟

آیا کابوس با حرکتی جبارانه و خموش

تو را در قعرِ زندان افسانه‌ییِ «منتورن» فرو غلتانده است؟

دل‌ام می‌خواهد با استشمامِ بوی تن‌درستیِ سی*ن*ه‌ات

هماره گذرگاهِ اندیشه‌های سترگ،

و خون مسیحی تو

موج‌موج و موزون جریان می‌داشت.

هم‌چون آواهای پرشمارِ شعرهای کهن

که بر آن‌ها گاه‌به‌گاه «فبوس» – پدر سرودها –

و «پانِ» بزرگ – خداوندگارِ خرمن‌ها – فرمان می‌رانند.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
می‌گفتی: «این اندوهِ غریب از کجا آمده است

که چون دریا روی صخره‌های عریان و سیاه را می‌گیرد؟»

می‌گویم: از آن دم که دل یک‌بار کینه ورزد.

زیستن دردی‌ست! این راز را همه‌گان می‌دانند.


رنجی بسیار ساده و بی‌رمزوراز

و هم‌چون شادیِ تو در چشمِ همه عیان.

پس ای زیباروی مشتاق، از پُرس‌وجو دست بدار

و کرَم نما آهسته سخن بگو، خاموش باش!

خاموش باش ای بی‌خبر! ای جانِ هماره‌ شیفته!

دهانِ شِکَرخند!

مرگ بیش از زندگی

اغلب با رشته‌های ظریف ما را در بند می‌کشد

بگذار، بگذار تا دل‌ام از دروغی سرمست شود

چون رؤیایی شیرین در چشمانِ زیبای‌ات غرق شود

و در سایه‌سارِ مژگان‌ات به خوابی عمیق فرو رود.
 
موضوع نویسنده

za-wrde

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
1,773
7,122
مدال‌ها
2
مسـ*ـت شوید

تمام ماجرا همین است

مدام باید مسـ*ـت بود

تنها همین

باید مسـ*ـت بود تا سنگینی رقت‌بار زمان

که تورا می‌شکند

و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی

مادام باید مسـ*ـت بود

اما مستی از چه ؟

از شراب از شعر یا از پرهیزکاری

آن‌طور که دلتان می‌خواهد مسـ*ـت باشید

و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر

روی چمن‌های سبز کنار نهری

یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان


در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید

بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت

از هرچه که می‌‌وزد

و هر آنچه در حرکت است

آواز می‌خواند و سخن می‌گوید

بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟

و باد ، موج ، ستاره ، پرنده

ساعت جوابتان را می‌دهند

زمانِ مستی است

برای اینکه برده‌ی شکنجه دیده‌ی زمان نباشید

مسـ*ـت کنید

همواره مسـ*ـت باشید

از شراب از شعر یا از پرهیزکاری


آن‌طور که دل‌تان می‌خواهد
 
بالا پایین