جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شب‌های تاریک} اثر •محدثه مسکولی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Mohadeseh_maskooli با نام {شب‌های تاریک} اثر •محدثه مسکولی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 512 بازدید, 3 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شب‌های تاریک} اثر •محدثه مسکولی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Mohadeseh_maskooli
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mohadeseh_maskooli

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
22
27
مدال‌ها
2
نام دلنوشته: شب‌های تاریک
نویسنده: محدثه مسکولی
ژانر: اجتماعی
ناظر: @DEVIL
مقدمه:
زندگی، همیشه بر طبق میل ما پیش نمی‌رود.
گاهی خوشحالی جای غم را می‌گیرد و گاهی غم در کنج خانه‌مان جا خوش می‌کند؛ گاهی سرنوشت چیزی را رقم می‌زند که انسان سال‌ها نمی‌تواند با او کنار بیاید یا به گفته‌ای غمش تا ابد همراهش است.
و به راستی حتی اگر سرنوشت بر طبق میل ما پیش برود باز هم همه چیز درست نمی‌شود و غم ما را تنها نمی‌گذارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png



عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

Mohadeseh_maskooli

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
22
27
مدال‌ها
2
نام دلنوشته: شب‌های تاریک
نویسنده: محدثه مسکولی
ژانر: اجتماعی
ناظر: @DEVIL
مقدمه:
زندگی، همیشه بر طبق میل ما پیش نمی‌رود.
گاهی خوشحالی جای غم را می‌گیرد و گاهی غم در کنج خانه‌مان جا خوش می‌کند؛ گاهی سرنوشت چیزی را رقم می‌زند که انسان سال‌ها نمی‌تواند با او کنار بیاید یا به گفته‌ای غمش تا ابد همراهش است.
و به راستی حتی اگر سرنوشت بر طبق میل ما پیش برود باز هم همه چیز درست نمی‌شود و غم ما را تنها نمی‌گذارد!
با ذوق در بغ*لت خزیده بودم و تو با وسواس برایم فال حافظ می‌گرفتی. پیچ و تابی به تنم می‌دادم و با شیفتگی قدم به قدم همراهی‌ام می‌کردی، دست در موج گیسوانم می‌کشیدی و با مستی عطرشان را عمیق به ریه می‌کشیدی.
زیر گوش‌هایم با دلدادگی شعر حافظ نجوا می‌کردی و من عاشق‌تر از قبل می‌شدم!
نیمه‌های شب سر بر روی سی*ن*ه‌ات تکیه دادم و چشم بسته در دلم نیتی کردم. کتاب را که باز کردی، شعر را که زیر گوش‌هایم نجوا کردی ناگهان ساکت شدی! اخم جای لبخندت را گرفت و هرچه پرسیدم چه شده است جوابی ندادی. اما من آن لبخندهای مصنوعی‌ات را خوب می‌شناختم، زیر لب هی تکرار می‌کردی از آینده هراس دارم!
دلشوره ترکم نمی‌کرد و تا خود سحر چشم‌هایم به خواب نمی‌رفتند. قلبم هشدار می‌داد و هشدارهایش را جدی نمی‌گرفتم. دلیل غمی که در یک لحظه شادی‌ات را خاکستر کرد چه بود؟
تعبیر آن شعر را....
تعبیر آن غم درون خوشحالیمان را...
روزی فهمیدم که وقت و بی‌وقت از خانه خارج می‌شدی، پیراهنت بوی س*یگ*ار می‌داد و شک به دلم انداختی! آخر حتی به گله‌هایم توجه نمی‌کردی و فقط با لبخند دست‌هایت را دور کمرم حلقه می‌کردی و موهایم را می‌بوسیدی. هراس داشتم، شک به دلم انداختی! آن روزها عجیب از منی که آرامشم صدایم می‌کردی دوری می‌کردی! آخر طاقت نیاوردم و با بغض آن عصر نحسی که از خانه خارج شدی تعقیبت کردم. زمانی که برعکس تصوراتم وارد بیمارستان شدی، دلم گواه بد داد. با عجله به دنبالت دویدم و با سکوت به حرف‌های تو و آن پزشک گوش سپردم. با هر حرف تکه‌ای از قلبم می‌شکست و از درون نابود می‌‌شدم! آن نگاهت که با بهت و شک خیره‌ام بود را دوست نداشتم، از خجالت دلم می‌خواست جان می‌دادم و تو نمی‌فهمیدی منِ احمق به تویی که وفادارترین مرد بودی شک کردم! چرا آنقدر شکسته و پژمرده شده بودی؟ نکند، نکند بخاطر شک من باشد؟ اما تو مثل همیشه بخشیده بودی!
سال بعد همان روز، آخرین شب آذر...
که پارسال با خودخوری بیمار‌ی‌ات را از من پنهان کرده بودی تا غصه نخورم، دوباره همه چیز را با وسواس چیدم. بر موهایم به شوق دیدارت شانه کشیدم و همه چیز را با عشق چیدم. با این تفاوت که به جای خانه‌ای که پایه‌هایش را از عشق ساخته بودیم، در جایی تاریک و پر از سنگ نشسته بودیم. با این تفاوت که به جای تو، عکست با لبخند همیشگی‌ات بود و من با بغضی که سعی می‌کردم مخفی‌اش کنم بلند‌بلند می‌خندیدم و از اتفاقات امروز هم مثل هر روز برایت می‌گفتم. اما افسوس که گه و گاهی میان قهقهه زار می‌زدم و بر روی سنگ قبرت مشت می‌کوباندم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: venus

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,433
13,007
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین