جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [شب‌های سرد] اثر «Mahanmohamadiyan کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahanmohamadiyan با نام [شب‌های سرد] اثر «Mahanmohamadiyan کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 272 بازدید, 8 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شب‌های سرد] اثر «Mahanmohamadiyan کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahanmohamadiyan
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mahanmohamadiyan

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
5
21
مدال‌ها
1
نام رمان:شب های سرد
نام نویسنده:mahandmohamadiyan
ناظر: عضو گپ نظارت (۱)S.O.W

ژانر رمان:عاشقانه، اجتماعی


(خلاصه رمان)
زمستون و قلب یخی چه حسن تصادفی:)
دختری با قلب شکسته اما روحی قوی از نو شروع می‌کند تا به اهداف معین خود برسد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شاهدخت

سطح
10
 
.مدیر ارشد بخش کتاب.
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تدوینگر انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,749
38,027
مدال‌ها
25
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 

monamoghadami

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
74
71
مدال‌ها
1
نام رمان:شب های سرد
نام نویسنده:mahandmohamadiyan
ناظر: @Esra
ژانر رمان:عاشقانه، اجتماعی


(خلاصه رمان)
زمستون و قلب یخی چه حسن تصادفی:)
دختری با قلب شکسته اما روحی قوی از نو شروع می‌کند تا به اهداف معین خود برسد.
پس رمانه کو
 
موضوع نویسنده

Mahanmohamadiyan

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
5
21
مدال‌ها
1
(♡پارت اول♡)

از پشت شیشه به خیابون پر تردد نگاه گذرا انداختم پنجشنبه بود و همه جا شلوغ بود طبق عادات همیشگی مردم روز تعطیل رو برای وقت گذروندن انتخاب کرده بودن.
نفسم رو با خستگی بیرون دادم و چشم دوختم به قهوه رو به رو ازش بخار بلند میشد عطر تلخش رو دوست داشتم:) لبخند تلخی زدم و دوباره تکرار کردم《عطر تلخ》سرمو تکون دادم نه الان وقتش نیست
شروع کردم و کم کم از قهوه خوردم .
بعد از خوردن قهوه با بی حوصلگی از جام بلندشدم تا حساب کنم و راه بیوفتم سمت خونه....
درسته از زمستون خوشم نمیاد بخاطر دلگیر بودنش اما این روزا هوای دل خودمم بدجور دلگیره:)
بزارید اول خودمو معرفی کنم من نگارم ۲۰ سالمه تو خانواده متوسط بزرگم شدم خانواده خوبی دارم و کناره هم حال خوبی داریم،شایدم دارن!!! اهییی از سر افسوس کشیدم .هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و آهنگ مورد علاقم رو پلی کردم . کلاه کاپشنم رو گذاشتم بارون تند می‌باریدو سوز میومد. طی مسیر تو دلم دعا کردم که مریض نشم هرچند اهمیتیم برای کسی نداشت فقط خودم اذیت میشدم.
به خونه رسیدم بعد از باز کردن در و وارد شدن متوجه خاموش بودن خونه شدم هیچکس نبود.
به خودم زحمت روشن کردن برقا رو ندادم وبا نور گوشی به اتاق خودم رفتم.
بدون اینکه برق رو روشن کنم کاپشنم رو درآوردم و روی تخت انداختم و دراز کشیدم. غرق در خاطره شدم.
روزایی که باهم میگذرونیم حتی تیکه کلاماش=)لبخند تلخ بازم جا خوش کرد روی لبم.
حس میکردم قلبم داره از جا کنده میشه و از شدت بغض گلوم داره پاره میشه. بازم حرف همیشگی رو تکرار کردم.نگار بسه!! تو سنگی هیچی نمیفهمی پس تمومش کن. اشکای سمج و لعنتی رو پاک کردم.....
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

Mahanmohamadiyan

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
5
21
مدال‌ها
1
(♡پارت دوم♡)

با کسلی بدنمو تکون دادم سرم به شدت سنگین بود.بزور بلند شدم گیج در تاریکی اتاق به دیواری که ساعت نصب بود نگاه میکردم بلکه شاید فرجی بشه و اتاق روشن بشه از پذیرایی سرو صدا میومد. برق رو روشن کردم ساعت ۹ بوووود!!!!؟؟
یعنی من از ۶ خوابیدم تا الان؟
پوفف . به آینه نگاه کردم لبخند زدم اصلا شبیه پنج ماه پیش نیستم خیلی عوض شددم خیلی:)
کمی خودمو مرتب کردم و از اتاق اومدم بیرون.
نگین:بابااا بیااا خودش اومد.بابا از آشپزخونه به پذیرایی ااومد.
من:سلام بابا خوبی؟ .سلام مامان جان
بابا:سلام نگاار جان خوبی!؟
مرسی باباا بد نیستم.
بابا:کی اومدی؟
فکر کنم ساعت ۶ شما نبودید دیگه خوابم برد:/
مامان:چه خبرر ؟
هیچی مامان جان بی خبرم .
نگین:مامان مازیار نیومده؟
مامان:نه شب دیر میاد.
نگین:بابا بگو دیگه بهش^_^
بابا نگاهی به نگین کرد که یعنی یه لحظه خفه شو دخترم.
با تعجب و پرسشی نگاهی به بابا کردم..
بابا:امیرعلی بود؟!
امیر علی! هرچی فکر کردم یادم نیومد پس پرسیدم.
امیر علی یااادم نمیاد-_-
بابا:پسر آقای سیدی .
آهآااا عمو سید.
بابا:پسرش داره از کانادا میااد.
خب چه کاری از من برمیاد باید برم دنبالش؟
مامان:نه اون داره بخاطر اینکه با تو آشنا بشه میاد ایران.

بخاطرررر منننن؟؟؟
نگین:هوی آرومتر داد بزن.
بابا:آره دخترم
ببین بابا ولی من قبلا گفتم که فعلاا نمیخوام ازدواج ازدواج کنم.
نگین:بزار ببينيم اصلا از اخلاق گندت خوشش میااد بعد کلاااس بززار
چپ چپ بهش نگاه کردم که رییز خندید.
زهرممماار
بابا::نگین زشته مثلا تو بزرگتری دخترم سنگین بالش.
مامان:تو سبک بودن به عمه نچسبشون رفتن‌
خندمون گرفته بود:))))
 
موضوع نویسنده

Mahanmohamadiyan

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
5
21
مدال‌ها
1
(♡پارت دوم♡)

با کسلی بدنمو تکون دادم سرم به شدت سنگین بود.بزور بلند شدم گیج در تاریکی اتاق به دیواری که ساعت نصب بود نگاه میکردم بلکه شاید فرجی بشه و اتاق روشن بشه از پذیرایی سرو صدا میومد. برق رو روشن کردم ساعت ۹ بوووود!!!!؟؟
یعنی من از ۶ خوابیدم تا الان؟
پوفف . به آینه نگاه کردم لبخند زدم اصلا شبیه پنج ماه پیش نیستم خیلی عوض شددم خیلی:)
کمی خودمو مرتب کردم و از اتاق اومدم بیرون.
نگین:بابااا بیااا خودش اومد.بابا از آشپزخونه به پذیرایی ااومد.
من:سلام بابا خوبی؟ .سلام مامان جان
بابا:سلام نگاار جان خوبی!؟
مرسی باباا بد نیستم.
بابا:کی اومدی؟
فکر کنم ساعت ۶ شما نبودید دیگه خوابم برد:/
مامان:چه خبرر ؟
هیچی مامان جان بی خبرم .
نگین:مامان مازیار نیومده؟
مامان:نه شب دیر میاد.
نگین:بابا بگو دیگه بهش^_^
بابا نگاهی به نگین کرد که یعنی یه لحظه خفه شو دخترم.
با تعجب و پرسشی نگاهی به بابا کردم..
بابا:امیرعلی بود؟!
امیر علی! هرچی فکر کردم یادم نیومد پس پرسیدم.
امیر علی یااادم نمیاد-_-
بابا:پسر آقای سیدی .
آهآااا عمو سید.
بابا:پسرش داره از کانادا میااد.
خب چه کاری از من برمیاد باید برم دنبالش؟
مامان:نه اون داره بخاطر اینکه با تو آشنا بشه میاد ایران.

بخاطرررر منننن؟؟؟
نگین:هوی آرومتر داد بزن.
بابا:آره دخترم
ببین بابا ولی من قبلا گفتم که فعلاا نمیخوام ازدواج ازدواج کنم.
نگین:بزار ببينيم اصلا از اخلاق گندت خوشش میااد بعد کلاااس بززار
چپ چپ بهش نگاه کردم که رییز خندید.
زهرممماار
بابا::نگین زشته مثلا تو بزرگتری دخترم سنگین بالش.
مامان:تو سبک بودن به عمه نچسبشون رفتن‌
خندمون گرفته بود:))))
 

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین