- Jul
- 281
- 828
- مدالها
- 2
سنگ صبور پیش تو عرق شرم از جبین جاری میکند، چشمهها در مقابل دریای دلت به آنی خشک میشوند و خورشید با دیدن نور رخ زیبای تو از تاریکی شب تاریکتر میشود.
ای خورشید شبهای تار، به دل تنگ و تاریک نوکرانت بتاب! ای حضرت شاه، گرههای زندگی ما را دانهدانه باز کن! ای شمع، بسوز و روشنایی بخش! بدرخش و ما را به پروانگی بپذیر! ای لیلای لیلیها، لیلاهای دروغین را از ما بستان و ما را به مجنونی خودت قبول کن.
آخر قربان نگاه پرمحبتت بروم، تو که شنوایی بودی که با جان و دل به درد مردم گوش میکردی، به درد ما هم گوش کن و مرهم زخمهایمان شو! یا انیسالنفوس!
ای خورشید شبهای تار، به دل تنگ و تاریک نوکرانت بتاب! ای حضرت شاه، گرههای زندگی ما را دانهدانه باز کن! ای شمع، بسوز و روشنایی بخش! بدرخش و ما را به پروانگی بپذیر! ای لیلای لیلیها، لیلاهای دروغین را از ما بستان و ما را به مجنونی خودت قبول کن.
آخر قربان نگاه پرمحبتت بروم، تو که شنوایی بودی که با جان و دل به درد مردم گوش میکردی، به درد ما هم گوش کن و مرهم زخمهایمان شو! یا انیسالنفوس!