جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط سورن با نام {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 414 بازدید, 20 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع سورن
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سورن
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
بِسْمِ نْورْ
اثر: شَبَحِ حَسْرَت
به قلم: سونیا
ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر: @'elahe و @vian

دیباچه:
شب تاریک است، ستاره‌ها خاموش‌اند و سکوت، فضایی را در بر گرفته که به احساس تنهایی و اندوه می‌انجامد. خیابان‌های خیس از باران، خاطراتی تلخ را در دل می‌زنند. هر قطره باران، شبیه اشک‌های نازک بر صورت زمان می‌چکد. گویی زمان ایستاده و لحظات بی‌رحم، در تاریکی پنهان شده‌اند. بی‌صدا و بی‌خبر، او رفت؛ بی‌آن‌که فرصتی برای وداع باشد. دل در سی*ن*ه‌ام می‌تپد، اما کلمات مانند پرنده‌های کز کرده در قفس، جرأت پرواز ندارند. یاد او در ذهنم شکل می‌گیرد، اما نمی‌توانم برایش حسی بفرستم. در این شب بی‌پایان، تنها یادش، سایه‌ای از عشق و درد است که در دل تاریکی می‌چرخد.
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
وقتی صدای خنده‌اش در کوچه می‌پیچید، دنیا روشن‌تر و شاداب‌تر بود. اکنون، تنها سایه‌ای از یادها و خاطرات تلخ باقی مانده است. روزها به خواب می‌روند و شب‌ها به کابوس‌های هولناک تبدیل می‌شوند. قلبم مانند گلی پژمرده، در گوشه‌ای از دلپذیری حیات می‌کند، بی‌آن‌که نور عشق را احساس کند. یادم می‌آید که چگونه لبخندش می‌توانست باران را متوقف کند، چطور اندیشه‌هایش به من نیروی زندگی می‌بخشیدند. گاهی به دیوارهای سرد خانه نگاه می‌کنم؛ انگار آن‌ها نیز در سوگ او به سر می‌برند. سکوتی که اکنون بر فضا حاکم است، مانند دمی حبس‌شده در سی*ن*ه‌ام، از درد و غم پر شده است.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
چشم‌هایم به درختان کهنسال خیره می‌شود، آن‌ها هم گواه غم من‌اند. احساس می‌کنم ریشه‌هایشان در دل زمین تنهایی فرو رفته است، درست مانند من. کلمات و جملاتی که روزی شکوفه کرده بودند، اکنون به غنچه‌های بی‌ثمر تبدیل شده‌اند. مرگ او نه تنها جدایی، بلکه یتیمی روح من بود. گاهی به خود می‌گویم، شاید روزی یادش را فراموش کنم، اما قلبم با هر نبضی، او را صدا می‌زند. این یادآوری، همچون زخم عمیق بر جانم نشسته و هر لحظه تازه‌تر می‌شود، گویی زمان نمی‌تواند این درد را تسکین دهد.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
فرداها می‌آیند و می‌روند، اما درد فقدان او همیشه با من است. نگاه می‌کنم به جاهایی که روزی سرشار از زندگی بودند، اکنون بویی از خاموشی و سکوت دارند. رویاهای ما در هم گره خورده بودند، اما حالا تنها تکه‌های پازلی باقی مانده که در دستانم می‌چرخد. خواب‌های بی‌فروغ و سرشار از غم، به سراغم می‌آیند و مرا در آغوش می‌گیرند. گاهی به خیال خود می‌پرسم: آیا او در جایی آرامش دارد؟ آیا در آن دنیای ناشناخته، هنوز هم یاد من را در دل دارد؟ این سوالات، همچون سایه‌های تاریک، در ذهنم می‌چرخند و بی‌پاسخ می‌مانند.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
تنهایی اما، رفیق وفادار من شده است. هر روز صبح که خورشید می‌تابد، یاد او در سی*ن*ه‌ام زنده می‌شود. صدای او در گوشم طنین‌انداز است، انگار که هنوز در کنارم ایستاده، اما در حقیقت، او را گم کرده‌ام، گم‌گشته‌ای که هرگز بازنخواهد گشت. عشق میان ما بی‌نظیر بود، اما حالا این احساس به یک خاطره‌ای بی‌پایان تبدیل شده است. بغض در گلویم می‌فشارد و حسرت را بر جانم می‌نشاند. آیا می‌توانم روزی از این غم رها شوم، یا همیشه در این قفس تنگ، به یاد او زندگی خواهم کرد؟
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
هر شب، در خیالی دردناک، به یاد آن روزی می‌افتم که هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. نگاه‌های ما، بیانگر همه احساسات بود. حالا اما، گویی این نگاه‌ها را هم از من ربوده‌اند. گاهی دلم می‌خواهد فریاد بزنم، اما فریاد سرم به دیوارهای بی‌رمق برمی‌خورد. یادم می‌آید روزی در آغوشش احساس امنیت می‌کردم، حالا اما احساس ناامنی و سرگشتگی مرا در خود پیچیده است. آیا این سرگشتگی، نشانه‌ای از فراموشی است یا تنها گواهی بر عمق عشق ماست که هرگز نمی‌میرد؟
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
شاید روزی متوجه شوم که این جدایی مقدر بوده، اما اکنون نمی‌توانم این حقیقت تلخ را بپذیرم. روزها بی‌خبر از من می‌گذرند و شب‌ها، معصومیت خواب را از من می‌ربایند. گاهی با چشمان خسته به آسمان خیره می‌شوم و از ستاره‌ها می‌پرسم:« چرا او را از من گرفتید؟» این پرسش، همچون فریادی بی‌صدا، در دل شب گم می‌شود. زندگی ادامه دارد، اما من در این بی‌نهایت، در جستجوی او، همچنان گم شده‌ام. آیا این عشق، در دنیای دیگر، همچنان زنده خواهد ماند؟
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
به یاد می‌آورم که چگونه روزها با هم در پارک قدم می‌زدیم، زیر سایه درختان و در زیر آفتاب درخشان، زندگی را جشن می‌گرفتیم. اکنون، پارک‌ها به مکان‌هایی بی‌روح تبدیل شده‌اند، جایی که صدای خنده‌ها در باد گم شده و تنها صدای زوزه باد، گوش‌هایم را می‌خراشد. گاهی در میان جمعیت، به دنبال سایه‌اش می‌گردم، اما هیچ‌ک.س به من آرامش نمی‌دهد. احساس می‌کنم که روحش در هر گوشه از این دنیا پرسه می‌زند، اما من هرگز نمی‌توانم به او دسترسی پیدا کنم. زندگی به پیش می‌رود، اما من در این لحظه‌ای از زمان گم شده‌ام.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,340
مدال‌ها
2
شب‌ها، در خواب، او را می‌بینم. چهره‌اش روشن و لبخندش دلپذیر است، اما وقتی بیدار می‌شوم، تنها یک جای خالی در کنارم حس می‌کنم. این خواب‌ها، همچون تکه‌های پازلی، من را به یاد روزهای خوش می‌اندازند، اما به محض اینکه به واقعیت بازمی‌گردم، غم و تنهایی به سراغم می‌آید. گاهی می‌خواهم خوابم را فراموش کنم، اما در عمق وجودم، می‌دانم که او جزئی از من است و هیچ‌ک.س نمی‌تواند آن را از من بگیرد. آیا این خواب‌ها، امیدی به دیدار دوباره هستند یا تنها یادآوری تلخ از آنچه که دیگر وجود ندارد؟
 
بالا پایین