جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار شیخ محمود شبستری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام شیخ محمود شبستری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,079 بازدید, 347 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع شیخ محمود شبستری
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
سعدالدّین محمود بن امین‌الدّین عبدالکریم بن یحیی شبستری (معروف به شیخ محمود شبستری) یکی از عارفان و شاعران سدهٔ هشتم هجریست. سال تولّد او را گوناگون و از جمله ۶۸۷ ه.ق. دانسته‌اند. محل تولّد این عارف نام‌آور قصبهٔ شبستر در نزدیکی شهر تبریز است. او در سال ۷۲۰ ه.ق. در سنّ ۳۳ سالگی وفات یافته و در زادگاهش شبستر مدفون است.
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
دیباچه

به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت


ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن


توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین


چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد


از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم


در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز


چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد تا خود چیستم من


ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد


جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشته در اعداد ساری


جهان خلق و امر از یک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
ولی آن جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست


به اصل خویش راجع گشت اشیا
همه یک چیز شد پنهان و پیدا


تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم


جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد


همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر


یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر


در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند


وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار


احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر


ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «ادعوا الی الله»


مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است


شده او پیش و دلها جمله از پی
گرفته دست دلها دامن وی


در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی داده‌اند از منزل خویش


به حد خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف


یکی از بحر وحدت گفت انا الحق
یکی از قرب و بعد و سیر زورق


یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکی ساحل


یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن نزد صدف شد


یکی در جزو و کل گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز


یکی از زلف و خال و خط بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد


یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زنار


سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد


کسی را کاندر این معنی است حیران
ضرورت می‌شود دانستن آن​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آن که خوانندش تفکر


چه بود آغاز فکرت را نشانی
سرانجام تفکر را چه خوانی

 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاع او به یک منوال بودی


ندانستی کسی کین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست


جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان


چو نور حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل


تو پنداری جهان خود هست قائم
به ذات خویشتن پیوسته دائم


کسی کو عقل دوراندیش دارد
بسی سرگشتگی در پیش دارد


ز دوراندیشی عقل فضولی
یکی شد فلسفی دیگر حلولی


خرد را نیست تاب نور آن روی
برو از بهر او چشم دگر جوی


دو چشم فلسفی چون بود احول
ز وحدت دیدن حق شد معطل


ز نابینایی آمد راه تشبیه
ز یک چشمی است ادراکات تنزیه


تناسخ زان سبب کفر است و باطل
که آن از تنگ چشمی گشت حاصل


چو اکمه بی‌نصیب از هر کمال است
کسی کو را طریق اعتزال است


رمد دارد دو چشم اهل ظاهر
که از ظاهر نبیند جز مظاهر


کلامی کو ندارد ذوق توحید
به تاریکی در است از غیم تقلید


در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش
نشانی داده‌اند از دیدهٔ خویش


منزه ذاتش از چند و چه و چون
«تعالی شانه عما یقولون»​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
مرا گفتی بگو چبود تفکر
کز این معنی بماندم در تحیر


تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق


حکیمان کاندر این کردند تصنیف
چنین گفتند در هنگام تعریف


که چون حاصل شود در دل تصور
نخستین نام وی باشد تذکر


وز او چون بگذری هنگام فکرت
بود نام وی اندر عرف عبرت


تصور کان بود بهر تدبر
به نزد اهل عقل آمد تفکر


ز ترتیب تصورهای معلوم
شود تصدیق نامفهوم مفهوم


مقدم چون پدر تالی چو مادر
نتیجه هست فرزند، ای برادر


ولی ترتیب مذکور از چه و چون
بود محتاج استعمال قانون


دگرباره در آن گر نیست تایید
هر آیینه که باشد محض تقلید


ره دور و دراز است آن رها کن
چو موسی یک زمان ترک عصا کن


درآ در وادی ایمن زمانی
شنو «انی انا الله» بی‌گمانی


محقق را که وحدت در شهود است
نخستین نظره بر نور وجود است


دلی کز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزی که دید اول خدا دید


بود فکر نکو را شرط تجرید
پس آنگه لمعه‌ای از برق تایید


هر آنکس را که ایزد راه ننمود
ز استعمال منطق هیچ نگشود


حکیم فلسفی چون هست حیران
نمی‌بیند ز اشیا غیر امکان


از امکان می‌کند اثبات واجب
از این حیران شد اندر ذات واجب


گهی از دور دارد سیر معکوس
گهی اندر تسلسل گشته محبوس


چو عقلش کرد در هستی توغل
فرو پیچید پایش در تسلسل


ظهور جملهٔ اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است


چو نبود ذات حق را ضد و همتا
ندانم تا چگونه دانی او را


ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه دانیش آخر چگونه؟


زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاع او به یک منوال بودی


ندانستی کسی کین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست


جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان


چو نور حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل


تو پنداری جهان خود هست قائم
به ذات خویشتن پیوسته دائم


کسی کو عقل دوراندیش دارد
بسی سرگشتگی در پیش دارد


ز دوراندیشی عقل فضولی
یکی شد فلسفی دیگر حلولی


خرد را نیست تاب نور آن روی
برو از بهر او چشم دگر جوی


دو چشم فلسفی چون بود احول
ز وحدت دیدن حق شد معطل


ز نابینایی آمد راه تشبیه
ز یک چشمی است ادراکات تنزیه​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
تناسخ زان سبب کفر است و باطل
که آن از تنگ چشمی گشت حاصل


چو اکمه بی‌نصیب از هر کمال است
کسی کو را طریق اعتزال است


رمد دارد دو چشم اهل ظاهر
که از ظاهر نبیند جز مظاهر


کلامی کو ندارد ذوق توحید
به تاریکی در است از غیم تقلید


در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش
نشانی داده‌اند از دیدهٔ خویش


منزه ذاتش از چند و چه و چون
«تعالی شانه عما یقولون»​
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,348
45,512
مدال‌ها
23
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است

در آلا فکر کردن شرط راه است
ولی در ذات حق محض گناه است


بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل


چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آیات


همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا


نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر


رها کن عقل را با حق همی باش
که تاب خور ندارد چشم خفاش


در آن موضع که نور حق دلیل است
چه جای گفتگوی جبرئیل است


فرشته گرچه دارد قرب درگاه
نگنجد در مقام «لی مع الله»


چو نور او ملک را پر بسوزد
خرد را جمله پا و سر بسوزد​
 
بالا پایین