- Dec
- 6,904
- 15,677
- مدالها
- 11
شیدای گراشی (غزلیات)
بخرام تو که سرو گلستانم آرزوست
لعل تو بهتر ز جام ماء معین است
چندیست که یادیت ز ما نیست
امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است
ای غمزهی چشمان سیاهت به تماشا
سر چه باشد که ببازم آن را
به وفای تو میدهم جان را
سر و جان خود به رهت اگر فدا نکنم چه کنم هلا
تو مده ز دست یارا سر ذرهپروری را
چه کنم گر نکنم من به فدایت جان را
«جهانی گشتهام جان جهانی کردهام پیدا»
بیا ای سروقد بند قبای خویشتن بگشا
ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکیننقابت را
امام مسجد ار نگشود خود این عقدهی دلها
به افسونها نمودم خواب دوشین پاسبانش را
امام مسجد و شیخم به دل بستند مشکلها
گفتم جفای ماست مرادت و یا وفا
صنوبری نبود چون تو سرو بالا را
برو تا نشنوی فریاد ما را
ای نام تو زینت دل ما
مرا بیگانگی وقتی است با یار
صبا ز مهر بگو مهر عالمآرا را
چه شد ز پرده هویدا جمال زیبا را
بدین پیرانهسر دارم نگار نوجوانی را
نوشتم نامهها سویش به مد آه دل شبها
الا یا ایهاالساقی دوا کن درد این دلها
چو نیمتاب کنم زلف عنبرآسا را
عید آمد ای ساقی بیا در گردش آور جام را
ای که روی قمرت گیسوی مانند سحاب
به روشنی رخ تو روز و زلف تیرگی شب
بخرام تو که سرو گلستانم آرزوست
لعل تو بهتر ز جام ماء معین است
چندیست که یادیت ز ما نیست
امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است
ای غمزهی چشمان سیاهت به تماشا
سر چه باشد که ببازم آن را
به وفای تو میدهم جان را
سر و جان خود به رهت اگر فدا نکنم چه کنم هلا
تو مده ز دست یارا سر ذرهپروری را
چه کنم گر نکنم من به فدایت جان را
«جهانی گشتهام جان جهانی کردهام پیدا»
بیا ای سروقد بند قبای خویشتن بگشا
ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکیننقابت را
امام مسجد ار نگشود خود این عقدهی دلها
به افسونها نمودم خواب دوشین پاسبانش را
امام مسجد و شیخم به دل بستند مشکلها
گفتم جفای ماست مرادت و یا وفا
صنوبری نبود چون تو سرو بالا را
برو تا نشنوی فریاد ما را
ای نام تو زینت دل ما
مرا بیگانگی وقتی است با یار
صبا ز مهر بگو مهر عالمآرا را
چه شد ز پرده هویدا جمال زیبا را
بدین پیرانهسر دارم نگار نوجوانی را
نوشتم نامهها سویش به مد آه دل شبها
الا یا ایهاالساقی دوا کن درد این دلها
چو نیمتاب کنم زلف عنبرآسا را
عید آمد ای ساقی بیا در گردش آور جام را
ای که روی قمرت گیسوی مانند سحاب
به روشنی رخ تو روز و زلف تیرگی شب