جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [شیطونک من] اثر «نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط نیایش بیاتی۱۱ با نام [شیطونک من] اثر «نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 313 بازدید, 5 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شیطونک من] اثر «نیایش بیاتی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نیایش بیاتی۱۱
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
نویسنده: نیایش بیاتی
رمان: شیطونک من
ژانر: طنز
عضو گپ نظارت (۵)S.O.W
خلاصه: پرنسای شیطون، که هیچ‌ک.س از دستش نفس راحت نمی‌تونه بکشد، با شیطنت‌هایش دلبری می‌کند و دل یک نفر را می‌برد، آیا او کیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,447
مدال‌ها
5
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
سوسکه گوجه رو به سمت زرافه پرتاب کرد، زرافه با هیجان گردنش رو تاب داد و به گوسفند نگاه کرد، گوسفند بع‌بعی کرد.
زرافه با اشتیاق گوجه را به صورت گوسفند پرتاب کرد، چه می‌کنه دلاور.
زرافه مثل این‌که صورت گوسفند رو با دروازه اشتباه می‌گیره و گوجه رو هم، با توپ اشتباه می‌گیرد.
گوسفند چندش‌آور صورتش رو جمع می‌کند و نگاهش رو به گوجه‌ای که رو صورتش له شده می‌دوزد.
خانم سنجابه از بالای درخت داد می‌زنه:
- پرنسا، بیدار شو، ذلیل‌ مرده!
نه وایسید ببینم، سنجاب مگه حرف می‌زنه؟!
با کوبیده‌ شدن چیزی رو صورتم، حرفم با خودم نصفه می‌مونه، با ترس جفت چشم‌هایم رو باز می‌کنم و به کسی که قصد جونم رو کرده بود و اون رو خانم سنجابه نام برده بودم، نگاه کردم.
مامان بود، دم‌پایی گل‌گلی‌اش رو دوباره از رو صورتم برداشت و به قصد زدن دوباره بالا برد، پتو رو از ترس روی صورتم کشیدم و با ترس گفتم:
- آخه، می‌دونی چیشد؟ زرافه و سوسک و گوسفنده داشتند فوتبال بازی می‌کردند و من هم، فوتبال بازی‌شون رو تماشا می‌کردم، چرا مزاحم خوابم شدی خانم سنجابه؟!
مامانم چشم‌هایش رو گرد کرد و با حرص جیغی کشید:
- پرنسا، من از دست تو چکار کنم؟ دوباره من رو با خانم سنجابه اشتباه گرفتی؟ هان؟
لب و لوچه‌ام رو آویزون می‌کنم و با خنده روی تخت می‌نشینم:
- آخ، قربون حرص خوردنت برم، چکار کنم؟ شبیه سنجاب می‌مونی!
مامان با چشم‌های سبزش، حرصی بهم زل می‌زند.
با حرص می‌گوید:
- پرنسا! تو کی می‌خواهی آدم بشی؟
پشت چشمی نازک می‌کنم و با افتخار می‌گویم:
- خب، مادر من، مگه نمی‌دونی؟ فرشته‌ها آدم نمی‌شوند.
مامان اخمی می‌کند و دمپایی‌اش رو دوباره به سمتم پرتاب می‌کنه، از ترس جا خالی می‌دهم .
- بلند شو، دیرت شده، برو آروم هانا رو بیدار کن، نبینم جیغ بکشی سر بچم.
چشم‌هام رو گرد می‌کنم و با حرص به مامان زل می‌زنم.
- یعنی عزیز دردونت، یک روز با جیغ و نوازش‌های شما بیدار بشه، آسمون به زمین می‌آید؟
مامان بی‌توجه بهم درحالی که مسیر آشپزخانه، مدنظرش بود، گفت:
- غرغر نکن، همینه که هست، گفته باشم، از اول همین بوده، هانا لوس مامانشه، تو هم به‌جای این‌کارها بهتره یکم به حرف من گوش بدی و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
- تو هم، به جای این‌کارها، بهتره به حرف من گوش بدی، بلند شو هانا رو بیدار کن.
اخم‌هایم رو در هم می‌کشم و با غرولند می‌گویم:
- یعنی که چی؟ من هم دخترتم، اگه من رو از پرورشگاه آوردی، به من بگو.
مامان، قدمی به عقب برداشت.
- چه اعتماد به نفسی داری، برا چی باید تو رو، از پرورشگاه بیاریم، مگه کمبود بچه است؟
دندون‌هایم رو با حرص روی هم فشار دادم.
- مامان!
- یامان، بلندشو ببینم.
از روی تخت بلند می‌شوم و به سمت پرده‌ی اتاقم می‌روم، پرده رو باز می‌کنم.
نور آفتاب بر چشمم خورد، باعث شد چشم‌هایم را ببندم.
- گندت بزنن، کدوم روان‌شناسی گفته، باید پرده رو از صبح علل‌طلوع باز کنی و نور به اتاقت بخوره؟
از اتاقم بیرون می‌زنم و لنگون‌لنگون به سمت اتاق هانا قدم برداشتم.
من یک آشی برات بپزم، چند قاشق روغن داشته باشه، حالا ببین.
در اتاق هانا رو با آرامش ذاتی، باز می‌کنم و نگاهم را به هانای مظلوم، که بر روی تخت، آرام خوابیده بود، انداختم.
صدایم را پس کله‌ام انداختم و با ریتم گفتم:
- سلام‌سلام، همگی سلام. زندگی سلام. هانا سلام. منگل‌ها سلام. دیوانه‌ها سلام. عشق‌ رویایی‌تون به هانای دیوانه، افتخار داد تا بیاید و بیدارش کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
یک‌دفعه هانا بلند شد و با ترس گفت:
- چی‌شده؟ زلزله اومده؟
نیشم رو باز کردم و برای این‌که حرصش بدم، گفتم:
- عراق حمله کرده.
هانا که تازه از خواب بیدار شده بود، چهره‌اش رنگ ترس و ناراحتی گرفت. دستش رو به صورتش زد و گفت:
- وای، خدا مرگم بده، اسیر گرفتن کسی رو؟ به این‌جا نرسیدن؟!
خدای من! این چه خنگیه که بر دامان من گذاشتی؟
منم برای این‌که بیشتر اذیتش کنم، گفتم:
- آره، آره... این‌جا هم رسیده، جلوی در خونمونه، یکی از عراقیا بهم گفت:
- پرنسا جان، عشقم، برو هانام رو بیدار کن.
چشم‌هاش رو گرد کرد و با تعجب گفت:
- بهت گفت عشقم؟ گفت هانام رو بیدار... .
یک‌دفعه ویندوزش بالا اومد و با چشم‌های گرد بهم نگاه کرد، دهنش رو مانند اسبی که در حال عرعر کردنه باز کرد و جیغ کشید:
- پرنسا، می‌کشمت ورپریده، باز من رو دست انداختی؟
سرم رو مظلومانه تکون دادم و گفتم:
- آره، ان‌قدر حال میده!
برای این‌که از جیغ بعدیش در امان بمونم، از اتاقش فرار کردم.
تا به در اتاقش رسیدم، صدای جیغش بلند شد، خنده‌ای کردم.
ایلیا پشت میز درحال صبحونه خوردن بود، با دیدن خنده‌ی من، لبخندی زد و گفت:
- باز هانا رو دست انداختی تو وروجک؟
درحالی که داشتم، ریسه می‌رفتم گفتم:
- به من چه؟ خواهرمون خنگه!
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,077
مدال‌ها
12
نویسنده ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین