جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء صدای وزش شدید باد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط آریانا با نام صدای وزش شدید باد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 147 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع صدای وزش شدید باد
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
زمستان است و سوز سردی از لای پنجره خود را به داخل هل می دهد. در این زمان بیرون رفتن از خانه کار عاقلانه ای به حساب نمی آید. با این حال کت پشمی سفید رنگم را تنم می کنم و به حیاط می روم. یاد حرف مادرم می افتم که همیشه می گوید وقتی این کت را می پوشم در برف گم می شوم. حالا هم حیاط کوچکمان از برف پوشیده شده است.

نمی دانم چه حکمتی است که این گونه برگ های سبز و جوان کم کم زرد و خشک می شوند و در آخر هم می ریزند اما با آمدن بهار دوباره سبز می شوند و زندگی را از سر می گیرند.

اما یک چیز را خوب می دانم و آن هم این است که تغییر فصل ها درس بزرگی به ما می دهند. این که هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست و بهترین و بدترین اتفاق ها هم همچون بادی گذرا می آیند و می روند. گفتم باد!، هنوز هم صدای سوز سردی که از پنجره به داخل می وزید در گوشم پخش می شود. هوا روز به روز سرد تر می شد و باد هم سرعتش را بیشتر و بیشتر می کرد.


صدایش در شب ترسناک است مخصوصا وقتی از لای پنجره های کهنه و قدیمی ما عبور می کند اما با این حال من باز هم دوستش دارم. این صدا با وجود ترسناک بودنش برایم یاد آور گذرا بودن روز های سخت است. شب هایی که با صدای شدید باد می گذرانم صبحی آرام و آفتابی را برایم تداعی می کند.

شال گردنم را دور صورتم می پیچانم و به راه می افتم. با هر قدمی که بر می دارم تا مچ پا در برف فرو می روم و صدای برخورد کفش هایم با برف های سفید دست نخورده لذت بخش ترین تجربه روزم می شود.

هم زمان با راه رفتنم وزش باد شدید تر می شود و با وجود شالی که دور صورتم پیچیده ام صدایش را خوب می شنوم. این صدا حکایت ها دارد که برایم بازگو کند. از کوه ها و رود هایی که رد شده یا از انسان های شاد و غمگینی که پشت سر گذاشته و به من رسیده.

در همین فکر ها بودم که تقریبا به وسط کوچه رسیدم. صدای هیاهوی آدم ها و مغازه ها آن صدای پر قدرت باد و حکایت هایش را از خاطرم محو کردند و تا به خود آمدم دوباره در اتاقم بودم.
 
بالا پایین