جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار صفای اصفهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط SPEED با نام صفای اصفهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 86 بازدید, 19 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع صفای اصفهانی
نویسنده موضوع SPEED
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SPEED
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
عشق رخت براه حقیقت سمند ما
خاک درت دوای دل دردمند ما
سودائیان عشق توایم و در آتشیم
در سوز دائمیم و نباشد گزند ما
آمد بدست کوته ما تاب زلف دوست
بیدار بود اختر بخت بلند ما
خاطر پسند پست و بلندیم در کمال
ای جلوه جمال تو خاطر پسند ما
ای شکر تو شهد مذاق دل امید
تلخست بی شرنگ غمت کام قند ما
ما خاک تیره و رخ خوب تو آفتاب
ما صید لاغر و سر زلفت کمند ما
پندم دهد که عاشق دیوانه ئی و هست
دیوانه آنکه میدهد از عشق پند ما
جستیم چون تو آمدی از جا سپندوار
بی آتش وصال تو چبود سپند ما
ای فارس ترا فرس امر زیر ران
بجهاندی از علائق امکان نوند ما
بی رائض عنایتت از اولین قدم
می نگذرد نهایت سیر سمند ما
در سی*ن*ه است و در دل ما سر عشق و هست
غافل ز سر ما سر ناهوشمند ما
بگذشت بر سبیل حکایت مدار عمر
شد گریه های ما همگی ریشخند ما
برق براق نیستی و رفرف فناست
در راه فقر دوست کبود و کرند ما
ای خواجه تا بچونی و در چند نیستی
هستیست در خور دل بیچون و چند ما
ما عرش وحدتیم و پر مرغ عقل شیخ
بر بام خانه می نرسد از خرند ما
پند از صفا دریغ نباشد ولیک حیف
شد پند ما بمدرک محجوب بند ما
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
ذیل طلب نیافته دست یقین ما
بگرفت دست عشق سر آستین ما
شد آستین عشق بدامان معرفت
پیوسته از تحقق حق الیقین ما
از معرفت کشید بسر منزل فنا
در فقر بود منزلت ماء و طین ما
بعد از فنا تجلی توحید حق بدل
نازل شد از تنزل روح الامین ما
در حیرت اوفتاد ز توحید بار سیر
زین سبز خنگ اطلس وارونه زین ما
حیرت ب آستانه فقر و فنا کشید
ما را ز استقامت راء/ی رزین ما
زیر یسار ماست بیابان و نخل و نور
چون شبان طور بود در یمین ما
ما را ز خاک برد بخلوتسرای دوست
بی پر و پای نور دل راه بین ما
جز ما بزیر بار امانت نرفت ک.س
بیهوده نیست این همه آه و انین ما
در وحدت از حوادث امکان منزهیم
از کثرتست خاطر اندوهگین ما
ما آن دائمیم که جمعست در وجود
صبح الست ما و دم واپسین ما
از سطر رسته صفای مجردیم
فقر و فناست ثبت کتاب مبین ما
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
بنشین به پس زانو در مصطبه جان‌ها
تا چند همی گردی بر گرد بیابان‌ها
بگذار سر ای سالک بر پای گدای دل
تا تاج نهند از سر در پای تو سلطان‌ها
در مزرعه دنیی حاصل نتوان بردن
در مزرعه گر بارد از چشم تو باران‌ها
با کوه اگر گویم این راز ز هم ریزد
گویی دل سنگینت زد پتک به سندان‌ها
بشکافت به طنازی بشکست به طراری
تیرش همه جوشن‌ها، زلفش همه پیمان‌ها
آن ماه همی‌تابد، آن سرو همی‌روید
در زاویه دل‌ها از باغچه جان‌ها
از چرخ چرا جویی کز تست پریشان‌تر
سرّی که بود پنهان در سی*ن*ه انسان‌ها
شاهی که بود درویش سلطان دلست ار نه
بر تخت همی‌ماند بر صورت ایوان‌ها
شاهنشه فقرستی شایسته سلطانی
مردست که خواهد برد این گوی ز میدان‌ها
سلطان که بود آدم از دیو نپرهیزد
شمشیر یداللهی برد سر شیطان‌ها
با دوست نیندیشم در این دی و این بهمن
آن طرفه بهار خوش با آن گل و ریحان‌ها
ابروی نگار من ابطال کشد در خون
زین طرفه کمان آمد بر سی*ن*ه چه پیکان‌ها
این سر نتوان گفتن جز بر سر دار ای دل
اسرار صفا یکسر ثبتست به دیوان‌ها
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
ای طایر قدوسی بر تن متن و تن‌ها
داری پس ازین زندان بر عرش نشیمن‌ها
با زاغ سیه بودی یکچند درین مجلس
با روح قدس پری زین بعد به گلشن‌ها
از خوف توان رستن در مردن حیوانی
دارد پسر انسان بر چرخ چه ماءمنها
هرگز بنمیرد ک.س گر بار دوم زاید
تا بار دوم زادن داریم چه مردن‌ها
بر خار بیابان‌ها تا چند توان خفتن
مرغی که چرد ریحان بر سنبل و سوسن‌ها
آن راز که گر گوید منصور به دار افتد
گفتیم و پرستاران گفتند به برزن‌ها
از شرق بطون سر زد خورشید هو الظاهر
می‌تابدت ار باشد بر بام تو روزن‌ها
در معرکه وحدت پوشیده ز خون خفتان
بی‌تیر چو آرش‌ها بی‌گرز چو قارن‌ها
بر رخش خرد زن زین زین خوان زحل بگذر
کاین گرگ دغل درد خفتان تهمتن‌ها
ای بنده اگر خواهی آن طنطنه شاهی
زی گلشن اللهی بگریز ز گلخن‌ها
خاکستر ما سازد هر قلب که باشد زر
اکسیر مهماتیم ما سوخته خرمن‌ها
ای وادی حیرانی گم‌گشته بسی دارد
در خاطر ما باشد صد موسی و ایمن‌ها
ای اختر روزافزون دل را گهر گردون
بی‌لعل لبت از خون لعلست چه دامن‌ها
حال دل عاشق را می‌پرسی و می‌درد
مژگان تو خفتان‌ها ابروی تو جوشن‌ها
زین پرده برافکندن اندازی و افروزی
در شهر چه شورش‌ها بر چرخ چه شیون‌ها
ماه آوری از طوبی ای آدم کروبی
ای خارق عادت‌ها ای مبدع دیدن‌ها
آزار صفا کردن خون در دل ما کردن
با دوست جفا کردن بهر دل دشمن‌ها
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
اگر بعرش کشد دوست فرش ایوان را
ز دست دل نتواند کشید دامان را
بروی یار که پنهان و آشکار من اوست
که اوست نیک نگر آشکار و پنهان را
مرا دو دیده بدامان ز درد عشق بریخت
بدان مثابه که دامان ابر باران را
ز زلف اوست پریشانی دل همه جمع
اگر ز جمع توان برد پی پریشان را
زمانه بر سر جان چنگ برد و دندان زد
نکو شناخت حریفان آب دندان را
دل من و تن من شاهباز بود و قفس
شکست باز دل این تنگنای زندان را
بریخت پر خود از فر عشق یافت دو بال
چو شاهباز بساعد نشست سلطان را
ز راه عشق کسی جان نبرد خیر دهاد
خدای قافله سالار این بیابان را
مرا کشید ز فقر و فنا بدولت دوست
که خضر یافت ز ظلمات آب حیوان را
کنون سر من و سامان من بهمت اوست
که دل بسایه اش از سر گرفت سامان را
بگلشن رخ دولت هزار دستانم
که دولتیست بگلشن هزار دستان را
فراق بر سر دل زد هزار پتک و فری
چو پتک یافت دل آماده کرد سندان را
رسیده بود مر این کارد تا بستخوانم
چو عشق بود در او سخت کرد ستخوان را
هزار مرتبه مردیم و باز زنده شدیم
بهیچ می نخرند اهل معرفت جان را
ز دست زلف تو ای فتنه تو کفر انگیز
خدای حفظ کناد از بلای ایمان را
شکست عشق تو عهد صفا و بست که دوست
ز دوست می نتواند شکست پیمان را
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
با زلف تو صد پیمان دل بست به دستان‌ها
بشکست و گسست از هم سررشته پیمان‌ها
از عشق خط سبزت می‌سوزم و می‌بارد
از دیده به دامانم زین سبزه چه باران‌ها
زد پتک بلا بر سر ما را ز غم دوری
ترکی که دل سختش زد پتک به سندان‌ها
این کشمکش زندان پیوست به سلطانی
ای یوسف کنعانی خوش باش به زندان‌ها
آموختم از خطش یک نکته و در دوران
نام من سودایی ثبتست به دیوان‌ها
در خاک حریم خم سر مسـ*ـت حضورم من
گو بادیه پیماید زاهد به بیابان‌ها
در وادی عشق از دزد پوشیده خطر دارد
این جامه بریدستند بر قامت عریان‌ها
با دست بساط جم پیش نظر رهرو
کاندر گرو موریست در راه سلیمان‌ها
این زاهد نفسانی بی‌بهره ز انسانی
با این همه حیوانی خصمست به انسان‌ها
من تکیه ز بیداری بر عرش برین دارم
او شاد که در غفلت خفتست به ایوان‌ها
روی تو همی در بزم چون لعل بدخشانی
عشاق لبش در خون غلتند به میدان‌ها
دین و دل دانایی سد ره عشق آمد
ای آدم فردوسی بگریز ز شیطان‌ها
با آنکه زهر خارش خون می‌چکد این وادی
در چشم صفا باشد خوشتر ز گلستان‌ها
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
بدرس دل سر زانوی ماست مکتب ما
دلست همنفس روز و همدم شب ما
حکایت سر زلف تو ذکر دایم دل
فسانه غم عشق تو درس مکتب ما
بود پدید که خورشید راست آینه آب
چنانکه روی تو را سی*ن*ه مهذب ما
دل آنچه در طلبش می شتافت یافت ز خود
بهر زه سنگ طلب سود سم مرکب ما
می وصال دل از جام اتصال کشیم
ببین بذوق سلیم و صفای مشرب ما
ز پر باز حقیقت باوج معرفتیم
نه بسته است نه بشکسته بال و مخلب ما
عبید فقر و فنائیم و مالکان ملوک
که امر خلق بود زیر حکم اغلب ما
ز علم برد باقصای عین و حق یقین
ببین بمرتبه دانش مرتب ما
هزار میکده در مغز این اثر نکند
لب ار نهند بتوحید خلق بر لب ما
هنوز کوکب و دور و مدار چرخ نبود
که سر زد از افق چرخ عشق کوکب ما
سلوک مذهب ما را ز پای تن نتوان
بسیر پست که فقر و فناست مذهب ما
مقیم رحمت ما غرق رحمت ازلیست
معذب ابدی هر که شد معذب ما
رقاب و مکان زیر امرورد صفاست
ببین بمنزلت یا رؤف و یارب ما
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما
که خاک درگه درویش تست افسر ما
زند کبوتر ما در هوای بام تو پر
شکار نسر حقیقت کند کبوتر ما
کمند زلف ترا در خورست گردن شیر
که تاب داده ئی از بهر صید لاغر ما
بظل رایت خورشید آسمان وجود
طلوع کرد ز شرق شهود اختر ما
ستاره ایم نه بل شاهباز دست شهیم
که آفتاب بود زیر سایه پر ما
نهفته در ظلمات تنست آب حیوه
بسینه است دل آئینه سکندر ما
بدور نقطه دل چنبریم دایره وار
بدان احاطه که چرخست زیر چنبر ما
شدیم بنده سلطان فقر و از افراد
ممالک ملک وملک شد مسخر ما
کتاب جمع وجودیم ما بمدرس خود
که هر چه هست بود آیت مفسر ما
مس نواقص امکان زر وجوب شود
شود چو طرح بر او گرد کیمیاگر ما
صفای گوشه نشینیم و هست روشن تر
ز آفتاب فلک طینت منور ما
نگاهبان سرو گنج و افسر و ملکیم
که شاهوارتر از گوهرست گوهر ما
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
ما رهرو فقریم و فنا راهبر ما
بی خویشتنی کو که شود همسفر ما
ای آنکه ز خود با خبری در سفر عشق
زنهار نیائی که نیابی خبر ما
در کار دلم پای منه باک ز جان کن
کاین خانه بود فرش ز خون جگر ما
در کشور فقر آمده مهمان فنائیم
جگر و پاره دل ماحضر ما
رنج تن ما از تب عشقست چه حاصل
از رنج طبیبی که دهد دردسر ما
امشب گذر از گوش کند خون که شب دوش
از چشم روان گشت و گذشت از کمر ما
فاسد شود ار خون به رگ از طبع گرانبار
خار ره تجرید بود نیشتر ما
ما خاک نشین در میخانه عشقیم
تاج سر خورشید بود خاک در ما
موران ضعیفیم ولی ملک سلیمان
با دست درین بادیه پیش نظر ما
ما خسرو فقریم و نپاید سر جمشید
گر سر کشد از خط سر تاجور ما
پی گم مکن ای سالک اگر طالب مائی
کز اشک روان سرخ بود رهگذر ما
دنبال صفا گیر که گر بگذری از چرخ
تا نگذری از خویش نبینی اثر ما
 
موضوع نویسنده

SPEED

سطح
0
 
● همیار کتاب ○
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Oct
1,059
2,821
مدال‌ها
2
تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده درآیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگانست بجوئید
مجوئید زمین را و مپوئید سما را
گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم
بپاداش سر و افسر سلطان بقا را
خیالات و هواهای بد خود نپسندیم
بخندیم خیالات و ببندیم هوی را
جم عرش بساطیم و سلیمان اولوالامر
هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را
بلا را بپرستیم و برحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
طبیبان خدائیم و بهر درد دوائیم
بجائیکه بود درد فرستیم دوا را
ببندید در مرگ وز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
گذشت از سر سلطانی و شد بنده درویش
شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را
بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار
اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را
حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید
شمائید ببینید من و ما و شما را
صفا را نتوان دید که در خانه فقرست
درین خانه بیائید و ببینید صفا را
 
بالا پایین