- Jan
- 6,611
- 12,893
- مدالها
- 5
داستان شماره ۲- فقیر تنبل
زمان حضرت داوود (ع) مرد فقیر و تنبلی زندگی میکرد. او هرروز دعا میکرد تا خدا بدون هیچ تلاشی برای او روزی بفرستد. او میگفت: “خدایا، چون مرا تنبل آفریدهای، پس خودت روزی مرا برسان. من مانند آن درازگوشی هستم که پشتش زخم است و نباید بار سنگینی بر پشت او گذاشت.”
روزیی خواهم به ناگه بی تعب كه ندارم من ز كوشش جز طلب
زمان حضرت داوود (ع) مرد فقیر و تنبلی زندگی میکرد. او هرروز دعا میکرد تا خدا بدون هیچ تلاشی برای او روزی بفرستد. او میگفت: “خدایا، چون مرا تنبل آفریدهای، پس خودت روزی مرا برسان. من مانند آن درازگوشی هستم که پشتش زخم است و نباید بار سنگینی بر پشت او گذاشت.”
روزیی خواهم به ناگه بی تعب كه ندارم من ز كوشش جز طلب