جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نمایشنامه [عاشقی زیر سایهٔ خانم گلابی] اثر «FROSTBITE کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایشنامه و فیلمنامه توسط FROSTBITE با نام [عاشقی زیر سایهٔ خانم گلابی] اثر «FROSTBITE کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 34 بازدید, 0 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایشنامه و فیلمنامه
نام موضوع [عاشقی زیر سایهٔ خانم گلابی] اثر «FROSTBITE کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,318
7,477
مدال‌ها
4
(صحنه: حیاط یک آپارتمان قدیمی. وسط حیاط درخت انار کوچک. صدای کبوترها از پشت‌بام می‌آید. نیلوفر چند گلدان روی پله‌ها می‌چیند. آرمان از طرف دیگر وارد می‌شود و سعی می‌کند عادی رفتار کند اما دست‌پاچه است.)

آرمان: سلام خانم… ببخشید… همسایه‌ی جدیدین؟
نیلوفر: (لبخند) سلام… بله. امروز اسباب‌کشی کردم. شما هم تو همین ساختمونین؟
آرمان: آ… بله… طبقه‌ی دوم… البته… یعنی اتاق کوچیک گوشه‌ی راهرو.
نیلوفر: (می‌خندد) چه معرفی با جزئیاتی!
آرمان: (زیر لب) ای وای… خراب شد…
نیلوفر: چی گفتین؟
آرمان: نه… یعنی… خوش اومدین.
(از بالکن، خانم گلابی با روسری گلدار و عینک ته‌استکانی سرک می‌کشد.)
خانم گلابی: هی هی! شما دو تا اون پایین… صداتون تا آشپزخونه میاد!
نیلوفر: (مودبانه) ببخشید خانم… فقط داشتم با همسایه‌تون آشنا می‌شدم.
خانم گلابی: آشنا؟! تو این ساختمون آشنایی ممنوعه! همه باید سرشون تو زندگی خودشون باشه!
آرمان: (با دستپاچگی) چشم خانم گلابی! همین الان ساکت میشیم!
نیلوفر: (آهسته، به آرمان) یعنی واقعاً حرفاش جدیه؟
آرمان: (زمزمه) اوه، خیلی… ایشون قوانین عجیب خودشونو دارن.
نیلوفر: (لبخند شیطنت‌آمیز) خب، من قانون‌شکن حرفه‌ای‌ام.
(در همین لحظه سامان وارد می‌شود؛ با کیسه خرید و قیافه‌ای خندان.)
سامان: سلام به روی ماه همسایه‌ها! چه خبره؟ جشن خوشامدگویی بی‌من؟
آرمان: (غرولند) سامان… ساکت! خانم گلابی گوش داره!
سامان: (با صدای بلندتر) خانم گلابی! نگران نباشین! من فقط دارم سیب‌زمینا رو میارم بالا!
خانم گلابی: (از بالا) همین مونده صدای تو هم گوشمو کر کنه!
نیلوفر: (با خنده) شما همسایه‌ها خیلی بانمکین.
آرمان: (زیر لب) بیشتر بانمکِ خطرناک…
(سامان کنار آرمان می‌ایستد و آرام در گوشش.)
سامان: خب خب… این دختره همونیه که دنبالش بودی؟
آرمان: (با خجالت) هیس! آروم!
سامان: (با لبخند شیطونی) فهمیدم… عاشق شدی…
آرمان: (با اضطراب) گفتم ساکت باش!
نیلوفر: چی دارین پچ‌پچ می‌کنین؟
سامان: (بلند) آرمان داشت می‌گفت شما…
آرمان: (دستش را جلوی دهان سامان می‌گیرد) هی! بس کن!
نیلوفر: (می‌خندد) انگار راز بزرگی دارین…
(خانم گلابی دوباره از بالا.)
خانم گلابی: گفتم که! پچ‌پچ ممنوع! هرکی چیزی برای گفتن داره باید وسط حیاط داد بزنه که همه بشنون!
سامان: (زیر لب، به آرمان) دیدی گفتم این ساختمون مثل زندانه؟
آرمان: (آهسته) زندان که چه عرض کنم… شکنجه‌گاه عشق!
(نیلوفر یک گلدان کوچک به سمت آرمان می‌دهد.)
نیلوفر: بگیرین… میشه اینو بذارین اون گوشه؟ من قدّم نمی‌رسه.
آرمان: (با دستپاچگی گلدان را می‌گیرد و نزدیک است بیفتد) آی… مراقب باش!
سامان: (می‌خندد) آره مراقب باش! این اولین هدیه‌ی عاشقونه‌ته!
آرمان: (سرخ می‌شود) سامان، دهنتو می‌بندی یا نه؟!
نیلوفر: (با شیطنت) هدیه‌ی عاشقونه؟! چه جالب…
(صدای کوبیده شدن پنجره‌ی خانم گلابی می‌آید. سکوت کوتاه. بعد همه سه نفر با هم می‌زنند زیر خنده.)
 
بالا پایین