آرایش و زیبایی, لوازم آرایشی
تازه های داستان
داستان های کوتاه درباره موفقیت, داستان های درباره موفقیت, داستانهای کوتاه موفقیت
داستان های کوتاه درباره موفقیت
داستان های قدیمی شب یلدا, قصه های قدیمی شب یلدا, از داستان شب یلدا چه می دانید
داستان های قدیمی شب یلدا
چند داستان درباره قضاوت اشتباه, داستان درباره قضاوت اشتباه, داستان درمورد قضاوت اشتباه
چند داستان درباره قضاوت اشتباه
داستان صبر ایوب,صبر ایوب,داستان صبر حضرت ایوب
داستان صبر ایوب
داستان های خواندنی درباره دروغ گفتن,داستان های درباره دروغ گفتن,داستان آموزنده درباره دروغ گفتن
داستان های خواندنی درباره دروغ گفتن
داستان رازداری,رازداری و محافظت از اسرار,رازداری و حافظت از اسرار
داستان رازداری و محافظت از اسرار
بیشتر »
بورس، سرمایه ،صنعت ،اقتصاد,صرافی
قفل دیجیتالی رمزی کارن
بیتوته
تور کیش باهتلهای متنوع/تضمین بهترین قیمت
بیتوته
ضرورت استفاده از دستگاه تصفیه آب خانگی
داستانهای قدیمی آموزنده را حتما بخوانید
مجموعه: داستانهای خواندنی
داستانهای قدیمی آموزنده, داستان کوتاه قدیمی و آموزنده, داستانهای قدیمی
داستانهای قدیمی آموزنده
داستانهای قدیمی آموزنده و کوتاه
داستان های کوتاه از زمان های بسیار قدیم از نسلی به نسل دیگر گفته شده اند تا امروز به صورت نوشتاری در دست علاقه مندان قرار گیرند.
داستانهای قدیمی آموزنده
عاقبت ترس از مرگ!
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند حداقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش همه وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است. او پیش از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماهاست. هر شرایط و بیماریی تا زمانی که روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قدرتمند نیست. خیلیها بر استرس و نگرانی مغلوب میشوند تا خود بیماری…