سعی میکنم بدون توجه به صدای قدمهایی که داره نزدیک میشه بخوابم. دوماه کار هر شبم شده .انگار عادیترین کار دنیاست قدمهایی که انگار داره نزدیک میشه ولی هیچ وقت نمیرسه و تا اذان صبح صداش قطع نمیشه؛ مثل سر و صدای کمد به قول گندم ،قولنج لوازم خانگی گرمی نفسهای که به پشت گوشم میخوره منو به خودم میاره، انگار یکی از پشت منو بغل کرده نمیتونستم تکون بخورم خیس عرق بودم و نفسنفس ، میزدم احساس کردم یکی پشتم تکون خورد. صاحبان نفسها بود که تکون خورد. ناخودآگاه اسم خدا رو گفتم بعد رفت انگار نه خانی اومده نه خانی رفته اگه نفس نفس زدنم و لباسهای خیس عرقام نبود فکر می کردم خواب دیدم
***
الان به طور دقیق پنج دقیقه هست که داره با یه لبخند سکتهای نگاهم میکنه، بعد از این که ماجرای دیشب رو براش تعریف کردم همینجوری خشک شده. زنگ کلاس که خورد بدون توجه به صورت بهت زدهاش به سمت کلاس راه افتادم با سرعت خودش رو بهم رسوند.همزمان که سعی داشت قدمهاشو با من هماهنگ کنه گفت
_ به حق پنج تن توهم زدی انشالله
نگاه کلافه منرو که دید سرش رو به نشونه چیه تکون داد.وارد کلاس شدیم. همه امتحان داده بودن و از سالن بیرون امدهبودن بچهها داشتن با صدای بلند مراقب امتحان دینی و طراح سوالها رو با الفاظ زیبا مورد لطف قرار میدادند
_ زنیکه... .
_گفتن امتحان پایانی، گفتن کل کتاب، ولی اخه مسلمون خدا این چه سوالهایی بود که تو دادی
( احترام معلم رو نگه دارید)
با شنیدن صدای بچه مثبت کلاس ناسزاها از سمت معلم به سمت نغمه تغییر جهت داد
_آخه به تو چه پاچه خوار؟
_ یک کلمه از مادر عروس.
بدون توجه بهشون مستقیم رفتم سرجام. با نشستن گندم روبهروم نگاهم رو بهش دادم. اون تنها کسی بود که هم بهش اعتماد داشتم و هم سر نترسی داشت. در این مسائل، دختر خاله دیوونه من.
گندم: حالا قهر نکن به نظر من وقتی میگی نمی تونستی تکون بخوری یعنی بختک بوده.
_«ساکت»
با صدای نغمه ساکت میشه ولی من میدونم این دختر نمیتونه بیشتر از ده دقیقه ساکت بمونه.
گندم: سایه ای چیزی ندیدی.
با شنیدن صداش از این که پیش بینی درست از آب در اومده لبخند محوی زدم که دوباره گفت: بیا داره الکی با خودش میخنده بعد به من میگم توهم زدی قهر میکنه"
_«خانوما ساکت» با صدای نغمه مبصر کلاس ترجیح داد زیرلب غر بزنه
گندم: انگار کلاس اولیی هستیم. بابا ولمون کن.مدرسه تموم شد و رو شما هموز دارین ما رو ساکت میکنید.
***
تو راه برگشت به خونه بودیم که شروع به صحبت کرد
گندم: من شب میام خونه شما"
همون جور که داشتیم از خیابون رد میشدیم و حواسم به ماشینا بود گفتم"خونه ما چ خبر که خودتو مهمون میکنی"
لهجه احمدی دبیر ادبیات به خودش گرفت
گندم: واا عزیزم شما مگه صبح امتحان نداری، دارم میام که با هم تمرینکنیم گلم صبح هم میگیم عمو برسونتمون مدرسه ، صبح آخرین امتحانمون رو هم میدیم و راحت میشیم"
اسمان: درس خوندن بهونته راستشو بگو چرا میخوای بیا "
مسخره صورتشو غمگین کرد و با یه لحن مثلاً ناراحت گفت: گذشت اون زمون که مهمون حبیب خدا بود الان مهمون رو نیومده بیرون می کنند".
اسمان " فتنه تو که هفت روز هفته اونجایی امشبم روش"
تا وقتی که برسیم خونه صدای حرف زدن گندم اجازه فکر دیگه ای رو بهم نداد.
***
امیری،امیـری ،نمیری"
"اه، حتی آسمان هم میتونه اون رو گل کنه"
"طارمی ، پاس بده "
"یکی شجاع رو بگیره تا داور کارت زرد نداده "
"آفرین سردار ، نـــه به اون پاس نده ،چرا نمی شه از شما تعریف کرد سریع ادم رو پشیمون میکنین"
امشب تیم ملی فوتبال ایران بازی داره پس طبیعیه که بابا، عمو و پسرا خونه رو روی سرشون بزارند.و من که گندم رو به زور گرفتم تا درس بخونه و نره فوتبال ببینه.