- Mar
- 3,431
- 12,574
- مدالها
- 6


معرفی کتاب غرور و تعصب
غرور و تعصب نوشته جین آستین نویسنده قرن هجدهم و نوزدهم انگلیسی است که آثارش ادبیات غرب را سخت تحت تأثیر قرار داد. پروین ادیب این کتاب را به فارسی بازگردانده است.
گفتنی است تاکنون بارها با اقتباس از قصه این داستان در هالیوود و بالیوود، فیلم ساخته شده است.
خلاصه کتاب غرور و تعصب
جین آستین در داستان غرور و تعصب، ماجرای عاشقانه پرچالشی میان دختری به نام الیزابت از خانوادهای متوسط و پسری از یک خانواده مرفه را روایت میکند که پس از کشو قوسهای هیجانانگیز و گذر از سوءتفاهمها و بدفهمیهای بسیار به سرانجامی مطلوب میرسد. خانواده بنت چهار دختر دارند که دو دختر آنها جین و الیزابت در آستانه ازدواجاند. خانم بنت متوجه میشود که به تازگی مرد جوان برازندهای همسایه آنها شده و به خیال این میافتد که الیزابت دختر بزرگش را با این مرد آشنا کند. در یک مهمانی خانم بنت دختر بزرگش را با آقای بینگلی آشنا میکند و طبق انتظارش علاقهای بین آن دو شکل میگیرد. اما مرد جوان دیگری همراه بینگلی است که بسیار مغرور و سخت به نظر میرسد. این مرد ذهن الیزابت را مشغول خودش میکند اما عشقی که به مرور بین این دو شکل میگیرد در مسیری ناهموار و پر از دلخوری و سوءتفاهم میافتد.
خواندن کتاب غرور و تصب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
غرور و تعصب سرشار از احساسات ناب انسانی است؛ مطالعه این کتاب را به علاقمندان داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره جین آستن
جین آستن در ۱۶ دسامبر ۱۷۷۵ در استیونتون، همپشر، جنوب شرقی انگلستان، به دنیا آمد. او هفتمین فرزند یک کشیش ناحیه بود. پدرش در سال ۱۸۰۵ از دنیا رفت؛ جین و مادرش چندبار نقل مکان کردند، تا سرانجام در سال ۱۸۰۹ در نزدیکی التن در همپشر ماندگار شدند. جین آستن در دوران نوجوانی نوشتن رمان را آغاز کرد. او در شش رمان درباره زندگی در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم نوشت. چهار تا از این کتابها در یک دوره چهار ساله منتشر شدند که نشان دهنده سرعت نویسنده در نگارش بود. عقل و احساس، غرور و تعصب، مانسفیلد پارک و اِما کتابهایی بودند که در زمان حیات او چاپ شد. دو کتاب دیگر او یعنی نورثنگر ابی و ترغیب نیز پس از مرگش منتشر شدند. کتاب هفتم او هیچگاه به پایان نرسید. آستن در دورانی که زنده بود کتابهایش را بدون نام چاپ میکرد. جین آستن، بر خلاف قهرمانهای رمانش، در طول عمر ۴۱ سالهاش هرگز ازدواج نکرد. باید خاطرنشان ساخت شناخت این نویسنده انگلیسی از زندگی زنان و مهارتش در بیان گوشه و کنایهها، او را به یکی از مشهورترین رماننویسان عصر خودش تبدیل کرده است.
جملاتی از کتاب غرور و تعصب
آقای بنت ضمن رفتن به طرف کتابخانهاش که رو به اتاق نشیمن باز میشد در جواب همسرش گفت: اشتباه میکنی عزیزم... من برای اعصاب تو احترام زیادی قایلم. هرچی باشه اونا از دوستای قدیمی من هستن.... بیشتر از بیست ساله که دارم باهاشون زندگی میکنم.
خانم بنت زد زیر گریه: اوه .... تو اصلا احساس نداری، نمیدونی من چه عذابی میکشم.
خانم بنت زد زیر گریه: اوه .... تو اصلا احساس نداری، نمیدونی من چه عذابی میکشم.
امیدوارم حالت بهتر بشه عزیزم و اونقدر زنده بمونی که بتونی با همه همسایههای جوون و پولداری که این دور و بر زندگی میکنند آشنا بشی.
تو واقعا ادم رو کفری میکنی! اصلا به دخترات اهمیت نمیدی. پنجتا دختر – میفهمی پنج تا!- جن حالا بیستوسه سالشه! یعنی قراره همه اونا پیردختر بشن؟
برای مطالعهی جملههای بیشتری از کتاب غرور و تعصب، بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.
بریدههایی از کتاب
" شنیدم آقای کالینز از تو تقاضای ازدواج کرده؟» «بله پدر.» «پیشنهادش رو رد کردی؟» «بله آقا.» «خب حالا بریم سر اصل مطلب. مادرت اصرار داره که تو این پیشنهاد رو قبول کنی... اینطور نیست خانم بنت؟» «بله... وگرنه دیگه تو صورتش نگاه نمیکنم.» «تو بد وضعی گیر کردی الیزابت، از امروز تو برای یکی از ما دو تا غریبه به حساب میآی... اگه با آقای کالینز ازدواج نکنی مادرت بهت نگاه نمیکنه و اگه ازدواج بکنی من!» زنش با عصبانیت فریاد زد «آقای بنت!» "
«تخیلات زنها خیلی سریع پیش میره... در یه لحظه از تعریف تبدیل به عشق و از عشق تبدیل به ازدواج میشه.»
در اتاق نقاشی تابلوهای متعددی دیده میشد و لابهلای تابلوهای کوچک تصویری شبیه آقای ویکهام به چشم میخورد. سرایدار به الیزابت گفت که «این تصویر مرد جوانی است که ارباب فقید به خرج خودش او را بزرگ کرده.» و بعد اضافه کرد: «اون حالا تو ارتش خدمت میکنه ولی متأسفانه باید بگم که خیلی بیبندوباره.» الیزابت جلو تابلوی دیگری ایستاد که صاحب آن را میشناخت. از شباهت آن با آقای دارسی تعجب کرد. او مدتی مقابل تابلو ایستاد و قبل از خروج از سالن یکبار دیگر برای تماشای آن برگشت.
«طبیعیه... اون دربارهٔ بدبیاریهاش با من حرف زد.» دارسی با لحن تحقیرآمیزی تکرار کرد: «بدبیاریهاش... بله واقعاً بدبیاریهای اون خیلی زیاد بوده!» «چطور جرئت میکنید تحقیرش کنید؟ شما اونو به فقر و فلاکت انداختید.»
غرور و تعصب در سال ۱۷۹۶ نوشته شد ولی در سال ۱۸۱۳، یعنی بعد از انتشار رمان عقل و احساس به بازار آمد. کارهای بعدی او با نامهای اِما و پارک منسفیلد کمی بعد از این کتاب به چاپ رسیدند.