جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [غرور یک عاشق] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط NAZ.2006 با نام [غرور یک عاشق] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 142 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [غرور یک عاشق] اثر «ناز زائری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع NAZ.2006
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

NAZ.2006

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
5
13
مدال‌ها
1
رمان :غرور یک عاشق

نویسنده: ناز زائری

ژانر:غمگین، عاشقانه

عضو گپ نظارت: (2)S.O.W


*

شاید در گذر زمان به یکدیگر برسیم

آن روز من اشتباه گذشته را تکرار نخواهم کرد!

تو را از دست میدهم…. اما غرورم را نه… .



خلاصه: رمان در مورد دختری به نام ملیس هست که خانواده‌ای سخت گیری دارد و خانواده‌ای که حتی برای آب خوردن هم باید اجازه صادر شود...

در این بین ملیس عاشق پسری به نام امیرعلی میشه که بعد از چند سال دیدار سر و کله‌ی رقیب پیدا میشه که باعث ... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Crazy

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,469
مدال‌ها
12
1669579925834.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

NAZ.2006

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
5
13
مدال‌ها
1
پارت اول


تنها می‌ماند ، سخت افسرده بود و هی
می‌خواست کسی را صدا کند تا همدمش
باشد اما از بیش می‌دانست که با دیگران
حالش از اینکه، بود بدتر میشد... .
از ماشین پیاده شدم و با دیدن این عمارت بیش‌تر دلم فشرده شد‌،آخه چه کسی گفته پول خوشبختی میاره هر کی گفته احمق بوده خوش‌ به حال فقیرها با این‌که نون شب ندارن ولی به مهر و محبت اون‌ها غبطه می‌خورم... .
چشم‌هام رو بستم و یه نفس عمیق برای جلوگیری از اشک‌هام کشیدم که بیش‌تر شبیه آه بود... .
از سر کلافگی سرم رو چند بار به چپ و راست تکون دادم و کیف کوله‌ایم رو تو دستم فشردم و با قدم‌هایی از سر بی‌میلی بود به سمت عمارت رفتم فقط می‌تونم بگم عمارت زیبایی هست البته از نظر بقیه،ولی از نظر من این‌جا چیزی واسه جلب توجه نداره همش درده همش اشکه همش دل شکستن... .
از شش پله بالا رفتم و در حالی که به سمت در خونه می‌رفتم کلید رو از کیفم بیرون اوردم و توی در انداختم و بازش کردم.
وارد که شدم مثل همیشه صدای ظرف و ظروف از آشپزخونه می‌اومد چقدر هم سر و صدا میکنن... .
آخه خدا این این همه خدمه واسه چیه؟ آخه همیشه رو اعصابم پیاده روی میکنن.
هشت تا خدمه داشتیم البته بهتره بگم داشتن از دو تاشون خوشم میاد مریم جون یک زن بیوه هست شصت و سه سالشه زن خیلی مهربونیه باهاش دور از چشم خانواده‌م خیلی صمیمی هستم و صدف هم یک دختر نوزده ساله هست که ‌پدرش فلجه و مادرش حال کمی ناخوش احواله دو تا خواهر از خودش کوچیک‌تر داره و یه داداش که سه سالشه... .
مریم جون با صدای بسته شدن در از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن من همون لبخند دلنشین رو لب‌هاش نقش بست. خدایا من چه‌قدر این زن رو دوست دارم.
با لبخند به سمتش رفتم و با لبخند گفتم:
- سلام مریم جونم، خوبی؟
اومد پیشونیم رو بوسید با لحنی که مادرانه بود گفت:
- سلام به روی ماهت عزیزم،چه زود اومدی من هم که با دیدن تو حالم خیلی بهتره.
این دفعه من پیش دستی کردم گونه‌های تپل و سفیدش رو بوسیدم.
- آخیش چه‌قدر سر حال شدم‌ها.
و یه چشمک براش زدم که خندش گرفت.
مریم جون گفت:
- عه ملیس تو که هیز نبودی؟
خندیدم و گفتم:
- میگم مریم جون خیلی راه افتادی‌ها ماشالله چیزهای جدیدی می‌شنوم... .
مریم جون لب‌هاش رو گاز گرفت و با دست راستش گونش رو چنگ زد و گفت:
- وا خدا مرگم بده دختر توبه استغفرالله.
خندیدم و گفتم:
- شوخی کردم مریم جونم.
خندید و گفت:
- خیلی گرسنه‌ای نه؟ بذار واست ناهارت رو بیارم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین