جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار غزلیات ابن یمین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Rasha_S با نام غزلیات ابن یمین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 187 بازدید, 30 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع غزلیات ابن یمین
نویسنده موضوع Rasha_S
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rasha_S
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
آمدم بار دگر بر سر پیمان شما
که ندارم پس ازین طاقت هجران شما

بر سرم افسر شاهی نبود خوشتر از آنک
دست و پا بسته بزنجیر بزندان شما

چون دوات ار چکد از دیده من خون سیاه
سر نه پیچم چو قلم از خط فرمان شما

سرمه روشنی دیده غمدید کنم
گرد خاک کف پای سگ دربان شما

صدف گوهر شهوار کند جزع مرا
چون شود خنده زنان لعل درافشان شما

گر ز سودا نبود پس ز چه روی ابن یمین
می‌کشد این همه صفرا ز رقیبان شما
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
ای تو از حسن در جهان سمرا
دور باد از تو چشم بد پسرا

بر بنا گوش و زلف مشکینت
رقمی دان ز شام تا سحرا

عمر مائی ولی نمیپائی
چون کنم عمر هست بر گذرا

ز آن لب لعل و خط مینا فام
شد بر آن گونه عقل بیخبرا

گر زخار غمت همی نالم
مزن ایگلعذار طعنه مرا

که تو هم گر شوی چو من عاشق
ما رأت منک صحتا اثرا

گر بشاهی برآید ابن یمین
میکند خاک پات تاج سرا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا

عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا

گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل
ترک دل گیرم ز لعل درفشان بس شد مرا

گر زیان شد نقد عمرم بر سر بازار عشق
سود بینم چون ز سودای فلان بس شد مرا

گر ز تاب آفتاب غم بسوزد جان من
گو بسوز او سایه سرو روان بس شد مرا

در گلستان وصالش بلبلی بودم فصیح
خارم اندر پا شکست از گلستان بس شد مرا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
الا ایدل اگر خواهی تماشاگاه علوی را
بسان قدسیان بر شو ببام گنبد مینا

نظر بگشای تا بینی جهانی جان همه شادان
ولیکن این کسی بیند که دارد دیده بینا

درین بیدای بی پایان که شد عقل اندرو حیران
دلیلت عشق میباید نه علم بوعلی سینا

بکوش ایدل که سالک را نشاید یکدم آسودن
زهی دولت اگر باشی ز جمع جاهدوا فینا

تو باری جهد خود میکن چه دانی حال چون باشد
کسی واقف نخواهد گشت بر اسرار لو شئنا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
باشد از من باز کمتر غم جدا
غم نشد زین خسته دل یکدم جدا

آب چشمم را نیارد کرد عقل
در هوای عارضش از دم جدا

بی رخ جانپرورش دارم دلی
همچو ریشی مانده از مرهم جدا

تا غریق بحر هجران گشته ام
چشمه چشمم نشد از نم جدا

بسکه امواج پیا پی میزند
ک.س نیارد کردنش از یم جدا

گفتمش جانا نپنداری مگر
من بکام از درگهت گشتم جدا

گفت کای ابن یمین پیش از تو نیز
گشت ناکام از بهشت آدم جدا

روزگار احبابرا چون روز و شب
در پی هم دارد و از هم جدا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
بیا ماهرویا شکر لب نگارا
گشایش ده از بند غم جان ما را

صبا گر رساند بما بوی وصلت
دهم جان بشکرانه باد صبا را

گرم سرمه از خاک پای تو باشد
نیارم بچشم اندرون توتیا را

نمائی بخونم خط و هر دو چشمت
گواهی دهند ای پسر صد بلا را

بگفتار ایشان مکن کار با من
لانی اراهم شهودا سکارا

من و گریه و آه ازین پس چو دلبر
نخواهد جزین آب و جز این هوا را

وفا جستم از وی زهی سعی باطل
چه دانند خوبان طریق وفا را

ز کوی خود ابن یمین را چه رانی
نرانند شاهان ز درگه گدا را
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
بر وصالش یک نفس گر دسترس باشد مرا
حاصل عمر عزیز آن یکنفس باشد مرا

خواهم افکندن ز دست دل سراندر پای دوست
گر زمن بپذیردش این فخر بس باشد مرا

عاشقم بر روی جانان هر که خواهی گو بدان
عشق او بر من حرام ار بیم ک.س باشد مرا

بنده خاص ملک ز آنم که تا در روز و شب
نی ز شحنه بیم و نی ترس از عسس باشد مرا

جان فدای شکر شیرین شور انگیز او
کز فراقش دست بر سر چون مگس باشد مرا

با رخ او ننگرم در هر که کج طبعی بود
با گل ار خاطر بسوی خار و خس باشد مرا

تا نبیند بلبل طبعم گل رخسار او
گر جهان باغ ارم گردد قفس باشد مرا

در سر من نیست الا وصل آن دلبر هوس
تا سرم بر جای باشد این هوس باشد مرا

در میان ما حجاب ابن یمین افتاد و بس
گر شود یکسر به جانان دسترس باشد مرا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
تا بر آنقامت و بالا نظر افتاد مرا
بس ملولست دل از سرو و زشمشاد مرا

در هوای لب شیرین تو ایخسرو حسن
شد بتلخی ز بدن روح چو فرهاد مرا

تا رقم بربقم از نیل صبوحی زده ئی
دیده شد در هوسش دجله بغداد مرا

هرگزم شاد مبادا دل اگر میل کنم
که کند عشق تو از بند غم آزاد مرا

عشق تو همدم من بود مرا پیوسته
هست با جان صنما عشق تو همزاد مرا

دل سختت بسرشکم نشود نرم بلی
کی شود نرم بآب آهن و پولاد مرا

آتش و آب دل و دیده دلیل اند بر آنک
زود چون خاک دهد عشق تو بر باد مرا

من نه آنم که کنم میل بداد دگری
تا بدل میرسد از عشق تو بیداد مرا

با غم هجر تو چون ابن یمین میسازم
تا سعادت کند از وصل تو دلشاد مرا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
توئی که مهر تو دلبند و دلگشاست مرا
منم که عشق تو هم درد و هم دواست مرا

من و توئیم نگارا که مه بصورت و شکل
چو شد تمام ترا ماند و چو کاست مرا

نظیر قد تو جستم بسی نداد کسی
بغیر سرو سهی زو نشان راست مرا

گل جمال ترا تا حسن یک برگست
چو بلبلان ز طرب کار با نواست مرا

چو شمع جمع توئی پس بگو همیشه چو شمع
بروز کشتن و شب سوختن چراست مرا

بروز وصل دلم همچو بید لرزانست
ز بیم آنکه شب هجر در قفاست مرا

کنون چه سود که گویند دل بدوست مده
چه دل کدام دل آخر دل از کجاست مرا

اگر چه با تو بسی ماجرای عشقم هست
ولی چو روی تو بینم همه صفاست مرا

تو خواه ابن یمین را بخوان و خواه بران
بهر چه رأی تو فرمان دهد رضاست مرا
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,395
11,287
مدال‌ها
4
خرم آن کوی که منزلگه یارست آنجا
روز پیروز کسیراست که بارست آنجا

عارضش لاله سیراب و قدش سرو سهی است
بر سر سرو سهی لاله ببارست آنجا

هر خم از چین سر زلف گره بر گرهش
که زهم باز کنی مشک تتارست آنجا

گنج حسن رخ جانان نتوان داد ز دست
گر چه از غالیه صد حلقه مارست آنجا

حبذا منزل جانان که در ایام خزان
از فروغ گل خندانش بهارست آنجا

از خیال رخ دلبر خبرش پرسیدم
گفت خوش باش که او عاشق زارست آنجا

گر چه در بحر غم او بکنار افتادیم
لیک شادیم که امید کنارست آنجا

هر کجا پای نهد هست سر ابن یمین
و ز دو چشم گهر افشانش نثارست آنجا
 
بالا پایین