به هوایِ تو، من… توو خیالِ خودم، بی تو پرســـه زدم…
منوُ بُرد به همان شبی، که به چشای تو زُل میـــزدم…
من به دنیایِ تو، با این احساسِ ناب، عادت کــردم… عادت کـــردم…
بعد از آن شبِ سرد، هر نگاهِ تو را عبـــادت کـــردم
آه! که نبودت، به من آتشِ جان زد
سوختم از این عشق، که تو را بی وفا کرد…
من شدم آن ک.س، که روم پیِ مستی
قلبِ مرا، تو شکســتی…
دل به تو دادم، که غمم برهانی
نشوی تو همان ک.س، که به درد بکشانی
کاش که شود باز، که یه روز تو بیایی و بمـــانی…
حال که دگر، که مرا تو نخواهی…
تو بگو چه کنم، که هوایت برهد ز سرم؟