خیلی استرس داشتم دستام میلرزید برام خیلی مهم بود 1سال دوره و کلاس و آموزش پیش استاد بزرگ و اول قبض روح ازراعیل فرشته مقرب خدا بودم.کلاس تجسم گناه .قبض روح.شناخت میت ووو.
حالا باید تحت نظر استادم اولین قبض روح انجام بدم و اگه موفق شدم مجوز از طرف پروردگار یکتا صادر میشد.
کلافه بودم نمیدونستم کی نوبت من میشه به همراه پدر و مادرم تو طبقه 5بهشت زندگی میکردیم پدرم یکی از بزرگترین قبض روح کنندهای عالم هستی بود.(اوفف یادم رفت خودمو معرفی کنم)
من میزاعیل از نوادگان ازراعیل هستم.
ازراعیل و فرزندانش ماموران اصلی قبض روح اموات هستن تا قیامت.
تصمیم گرفتم برم به دنیای انسانها یکم حال و احوالشون نگاه کنم برج میلاد بلندترین برج ایران تصور کردم و تو صدم ثانیه بالاش بودم.شروع به نضاره کردن شدم.تعجب میکنم منی که فرشته قبظ روح هستم یه روز تو روز قیامت میمیرم برا اون روز ترس و استرس دارم بعد انسانها اصلا نمیخوان قبول کنن به زودی میمیرن همه در تکاپو بودن حرص و طمع ظلم بیداد میکرد.دلم گرفت صدای پدرم تو ذهنم اکو شد.
میزاعیل زود بیا باید آماده بشی.
طبقه 5بهشت تصور کردم کردم.سلام پدر درود.
میزاعیل خوب دقت کن فرمان خدارو باید به بهترین نحو انجام بدی ماموریت امروزت ایندتو مشخص میکنه.
برو استراحت کن.رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تخت رفتم تو فکر من چرا باید مامور به این کار شم من احساساتی و دلرحمم میترسم موقع انجام کار دسم بلرزه یا با التماس میت رو به رو شم.کاش نگهبان بودم کاش فرشته ثبت اعمال بودم اما چی میشه کرد فرمان خدا باید انجام بشه.
تو همین افکار بودم که یه فرشته جوان جلوم ظاهر شد بلند شدم سلام کردم.امانل فرشته ثبت اعمال
درود بر میزاعیل جوان این پرونده اولین میت شما خدا پشت و پناهت.
استرینگ بیشتر شد.
دست بلند کردم و به درگاه خدا دعا کردم خدایا پروردگار بزرگ والا مقام کمکم کن خدایا تو اولی و آخری تو مهربانترین صبورترین عادلترین پروردگار عالمی تو بخشنده بزرگ تو ارحمل رامین هستی من بنده مطیع تو هستم منو تو این ماموریت یاری کن.صلوات فرستادم و پروندرو نگاه کردم.(احمد سلیمی 52ساله شیعه در شهر یزد در تاریخ 400/1/20 باید قبظ روح بشه صفحه دوم پرونده رو باز کردم کل زندگیش برام مرور شد دو روز وقت داشتم تا لحضه قبظ روح احمد محل فوت و روش فوتم نوشته تصادف 10شب تو جاده.
اولین کار اینه تمرکز کنم رو کل اعمالش برا این که موقع احتضار باید بالای سرش حاضر شم و قبظ روحش کنم هرچقدر آدم بدی بود به مقدار عمل دنیویش باید ترسناک شم.خوب خوبه آدم مقبول و خدا ترسی بود نمازشو میخوند روزشو میگرفت شیطنتهای میکرد این دیگه به خودش و قاضی اصلی مربوطه من باید قبض روحش کنم و پروندرو تحویل نگیر منکر کنم.یه فکری به سرم زد.بهشت 7رو تصور کردم و جلو در ضاهر شدم رفتم داخل فرشتهای مقرب خدا در حال عبادت بودن بهشون حسودی میکنم و حسرت میخورم نشستم و منتظر شدم تا جبرعیل فرشته وحی آمد.
سلام میزاعیل چه کمکی ازم بر میاد.
سلام بر فرشته وحی تقاضای از پروردگار دارم.
چه تقاضایی.میخوام از خدا اجازه شب اول قبر میتمو بگیرم و تو قبر نظاره گر مراحل شب اول قبر بشم.خیلی علاقه دارم.
جبرعیل فکر کردو گفت من برا کنجکاویت از خدا اجازه میگیرم و خبرت میکنم.
2روز بعد...لحضه آماده شدنم رسید باید 2ساعت قبل حادثه پیشش باشم یه صدای تو ذهنم اکو شد جبرعیل بود و اجازه شب اول قبر بهم داد.خدارو شکر کردم و تو ماشین احمد تصور کردم و داخلش ضاهر شدم .احمد داشت از سرکار برمیگشت و موسیقی آروم خودرو آهنگ گوش میکرد اگه میتونست منو ببینه از ترس در جا میمرد ساعت 10شد یه دفه یه کامیون جلوش پیچید و احمد با سرعت80بهش برخورد کرد و سرش خورد به فرمون ضربه مغزی شد یا تجسمو عملش با یه حالت ارومو نیمه عصبی جلوش ظاهر شدم. فقط نگاه میکرد و میلرزید تو همین حین هم یکی از فرزندان نحس ابلیس ضاهر شد و رفت بالا سرش من مشغول قبض روحش شدم روحشو از پاش کشیدم بیرون فرزند ابلیس داشت وسوسش میکرد که بگو به خدا ایمان ندارم.که حالت و خوب کنم.بگو خدا وجود نداره.قبظ روح به گردن احمد رسید یدفه احمد گفت اشهد آن لا الله الالاه و اشهد آن محمد رسول الله فرزند ابلیس جیق کشیدو فرار کرد خیلی خوشم آمد روحشو کامل کشیدم بیرون رها کردم و رفتم تو اتاقم تو بهشت.خوشحال بودم که با موفقیت دستور خدارو انجام دادم.