جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [فرزند ازراعیل] اثر «مسعود.ش کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Masood.sh با نام [فرزند ازراعیل] اثر «مسعود.ش کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 308 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [فرزند ازراعیل] اثر «مسعود.ش کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Masood.sh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر

نظر شما؟

  • خوب

    رای: 2 100.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Masood.sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
3
8
مدال‌ها
1
نام رمان: فرزند ازراعیل.
نویسنده: مسعود.ش
ژانر: وحشتناک و معمایی.
ناظر: @MHP
خلاصه:میزاعیل یکی از فرشته‌ای خداوند است و از نوادگان ازراعیل فرشته مقرب و قبض روح خداست.میزاعیل که حالا دوره و کلاسهای قبض روح را به پایان رسانده و آماده میشود برا اولین معموریت قبض روح برا مدرک کارش. اما میزاعیل که خیلی احساساتی و دلرحم است با چالشهای زیادی مواجه میشه..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6
پست تایید.png
نویسندهی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Masood.sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
3
8
مدال‌ها
1
خیلی استرس داشتم دستام می‌لرزید برام خیلی مهم بود 1سال دوره و کلاس و آموزش پیش استاد بزرگ و اول قبض روح ازراعیل فرشته مقرب خدا بودم.کلاس تجسم گناه .قبض روح.شناخت میت ووو.
حالا باید تحت نظر استادم اولین قبض روح انجام بدم و اگه موفق شدم مجوز از طرف پروردگار یکتا صادر میشد.
کلافه بودم نمیدونستم کی نوبت من میشه به همراه پدر و مادرم تو طبقه 5بهشت زندگی میکردیم پدرم یکی از بزرگترین قبض روح کنندهای عالم هستی بود.(اوفف یادم رفت خودمو معرفی کنم)
من میزاعیل از نوادگان ازراعیل هستم.
ازراعیل و فرزندانش ماموران اصلی قبض روح اموات هستن تا قیامت.
تصمیم گرفتم برم به دنیای انسانها یکم حال و احوالشون نگاه کنم برج میلاد بلندترین برج ایران تصور کردم و تو صدم ثانیه بالاش بودم.شروع به نضاره کردن شدم.تعجب میکنم منی که فرشته قبظ روح هستم یه روز تو روز قیامت میمیرم برا اون روز ترس و استرس دارم بعد انسانها اصلا نمی‌خوان قبول کنن به زودی میمیرن همه در تکاپو بودن حرص و طمع ظلم بیداد میکرد.دلم گرفت صدای پدرم تو ذهنم اکو شد.
میزاعیل زود بیا باید آماده بشی.
طبقه 5بهشت تصور کردم کردم.سلام پدر درود.
میزاعیل خوب دقت کن فرمان خدارو باید به بهترین نحو انجام بدی ماموریت امروزت ایندتو مشخص می‌کنه.
برو استراحت کن.رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تخت رفتم تو فکر من چرا باید مامور به این کار شم من احساساتی و دلرحمم میترسم موقع انجام کار دسم بلرزه یا با التماس میت رو به رو شم.کاش نگهبان بودم کاش فرشته ثبت اعمال بودم اما چی میشه کرد فرمان خدا باید انجام بشه.
تو همین افکار بودم که یه فرشته جوان جلوم ظاهر شد بلند شدم سلام کردم.امانل فرشته ثبت اعمال
درود بر میزاعیل جوان این پرونده اولین میت شما خدا پشت و پناهت.
استرینگ بیشتر شد.
دست بلند کردم و به درگاه خدا دعا کردم خدایا پروردگار بزرگ والا مقام کمکم کن خدایا تو اولی و آخری تو مهربانترین صبورترین عادل‌ترین پروردگار عالمی تو بخشنده بزرگ تو ارحمل رامین هستی من بنده مطیع تو هستم منو تو این ماموریت یاری کن.صلوات فرستادم و پروندرو نگاه کردم.(احمد سلیمی 52ساله شیعه در شهر یزد در تاریخ 400/1/20 باید قبظ روح بشه صفحه دوم پرونده رو باز کردم کل زندگیش برام مرور شد دو روز وقت داشتم تا لحضه قبظ روح احمد محل فوت و روش فوتم نوشته تصادف 10شب تو جاده.
اولین کار اینه تمرکز کنم رو کل اعمالش برا این که موقع احتضار باید بالای سرش حاضر شم و قبظ روحش کنم هرچقدر آدم بدی بود به مقدار عمل دنیویش باید ترسناک شم.خوب خوبه آدم مقبول و خدا ترسی بود نمازشو میخوند روزشو می‌گرفت شیطنتهای میکرد این دیگه به خودش و قاضی اصلی مربوطه من باید قبض روحش کنم و پروندرو تحویل نگیر منکر کنم.یه فکری به سرم زد.بهشت 7رو تصور کردم و جلو در ضاهر شدم رفتم داخل فرشته‌ای مقرب خدا در حال عبادت بودن بهشون حسودی میکنم و حسرت میخورم نشستم و منتظر شدم تا جبرعیل فرشته وحی آمد.
سلام میزاعیل چه کمکی ازم بر میاد.
سلام بر فرشته وحی تقاضای از پروردگار دارم.
چه تقاضایی.میخوام از خدا اجازه شب اول قبر میتمو بگیرم و تو قبر نظاره گر مراحل شب اول قبر بشم.خیلی علاقه دارم.
جبرعیل فکر کردو گفت من برا کنجکاویت از خدا اجازه میگیرم و خبرت میکنم.
2روز بعد...لحضه آماده شدنم رسید باید 2ساعت قبل حادثه پیشش باشم یه صدای تو ذهنم اکو شد جبرعیل بود و اجازه شب اول قبر بهم داد.خدارو شکر کردم و تو ماشین احمد تصور کردم و داخلش ضاهر شدم .احمد داشت از سرکار برمیگشت و موسیقی آروم خودرو آهنگ گوش میکرد اگه میتونست منو ببینه از ترس در جا میمرد ساعت 10شد یه دفه یه کامیون جلوش پیچید و احمد با سرعت80بهش برخورد کرد و سرش خورد به فرمون ضربه مغزی شد یا تجسمو عملش با یه حالت ارومو نیمه عصبی جلوش ظاهر شدم. فقط نگاه میکرد و می‌لرزید تو همین حین هم یکی از فرزندان نحس ابلیس ضاهر شد و رفت بالا سرش من مشغول قبض روحش شدم روحشو از پاش کشیدم بیرون فرزند ابلیس داشت وسوسش میکرد که بگو به خدا ایمان ندارم.که حالت و خوب کنم.بگو خدا وجود نداره.قبظ روح به گردن احمد رسید یدفه احمد گفت اشهد آن لا الله الالاه و اشهد آن محمد رسول الله فرزند ابلیس جیق کشیدو فرار کرد خیلی خوشم آمد روحشو کامل کشیدم بیرون رها کردم و رفتم تو اتاقم تو بهشت.خوشحال بودم که با موفقیت دستور خدارو انجام دادم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Masood.sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
3
8
مدال‌ها
1
رو تختم دراز کشیدم و به اولین قبض روحم فکر میکردم.به چی می ارزید زندگی فانی که اینقد آدمی زاد حرصشو میخوره??به هیچ.یه زندگی کوتاه عمر محدود.یه صدای تو ذهنم اکو شد.

بیا طبقه 5بهشت صدای میکاییل بود.

طبقه 5تصور کردم و اونجا ضاهر شدم.

میکاییل:سلام به فرزند ازراعیل.

سلام به فرشته مقرب خدا.

میکاییل: با تقاضای تو برا حضور در شب اول قبر احمد توافق شد اما تو مسیر حقیقت دخالتی نکن صرفن فقط جهت کنجکاوی خودت.

2روز بعد..

اول بهشت زهرا نشسته بودم و منتظر تشیع جنازه بودم.
از دور جنازه احمد آقا که من قبض روح کردم می‌دیدم که با دعای لا الله الا الله و اشهد آن محمد رسول الله میومدن با گفتن اسم خدا و شهادت پیامبر بالای سر میت سایه توسط فرشتها درس میشد.میت گذاشتن تو قبر و تلقین خونده شد و لحد و خاک ریخته شد وقتش شد برم داخل قبرو تصور کردم و رفتم داخل و یگوشه نشستم کاری کردم روح احمد آقا منو نبینه حق دخالت تو شب اول قبر نداشتم.
دیدم احمد آقا تو قبر تنگ و تاریک با حالت وحشتناکی نشسته و از ترس کل بدنش می‌لرزید.یدفه کل قبر شروع به لرزش کرد و دیوار شکافت نکیر و منکر مثل دوتا دیو بسیار ترسناک آمدن داخل من این صحنرو دیدم گفتم کاش نمیوندم از دهنشون آتیش درمیومد و آمدن بالای سر جنازه با صدای وحشتناکی گفتن خدای تو کیست??روح احمد آقا از شدت ترس زبونش بند آمد بود می‌لرزید.نتونست جواب بده.یدفه 100برابر ترسناکتر شدن و با فریاد گفتن خدای تو کیست از شدت عصبانیت قیافهاشون چنان وحشتناک شد که گفتم خدایا انشالا هیچکس این منظررو نبینه احمد از شدت ترس می‌لرزید و قفل شده بود.گفت یا علی کمکم کن با حسین شهید یدفه دیدم عصبانیت نکیر منکر کمتر شد با شنیدن اسم این دو امام بزرگوار.من دیگه تحمل نداشتم که جواب نده و مجازات بشه طبقه 6بهشت تصور کردم و اونجا ضاهر شدم کنار حوض کوثر نشستم و به آب خیره شدم.
گفتم:خدایا به رحمانیتت قسم به بزرگی و جلالت قسم شب اول قبر اسونتر کن.چیزی که من دیدم ما فوق وحشت بود.دروازه بهشت تصور کردم و رفتم. منتظر شدم تا نکیر منکر آمدن رفتم جلو سلام کردم.
سلام بر نکیر فرشته بازپرس اموات.
نکیر:سلام میزاعیل دیدم تو قبر نشستی اونجا چکار میکردی??
دوست داشتم شب اول قبر ببینم.
نکیر:ببینی?پس چرا نموندی?
حقیقتش تحمل جواب ندادن میت و محازاتشو نداشتم.خقیقتش نکیر چرا اینقدر وحشتناک میشین موقه بازجویی?
نکیر:بازجویی نه خاله بازی.
حالا چطور پیش رفت میت?
نکیر:یسریاشو جواب داد یسریاشو جواب نداد بقیش با خداست.
تشکر کردم و اتاقمو تصور کردم و رفتم.رو بوفه اتاقم یه پرونده بود.
برداشتمش و بازش کردم.(رضی بن خلیفه) سرباز داعش صفحه بعدی کل زندگیش برام نشون داده شد.
آدم بدی بود سر خیلیارو بریده بود.قرار شد امشب با تیر تفنگ تک تیرانداز کشته بشه تو جنگ.
میدون جنگ تصور کردم و اونجا ضاهر شدم.منتظر شدم تا تیر آمد و خورد به گردنش هنوز رمق داشت با هیبت خیلی ترسناک رفتم بالا سرش.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین