جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اشعار درحال تایپ {فرّه‌ی پهلوانان} | اثر •ستایش فرهادی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار و دکلمه کاربران توسط خانمِ ستایش با نام {فرّه‌ی پهلوانان} | اثر •ستایش فرهادی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 61 بازدید, 2 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار و دکلمه کاربران
نام موضوع {فرّه‌ی پهلوانان} | اثر •ستایش فرهادی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع خانمِ ستایش
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط خانمِ ستایش
موضوع نویسنده
کپیست انجمن
کپیست انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
78
168
مدال‌ها
2
اسم شعر: فرّه‌ی پهلوانان
ژانر: حماسی
نویسنده: خانمِ ستایش
قالب: مثنوی
مقدمه:
به نام خداوند شمشیر و داد
به نام دل سوخته، رنج و یاد
منم دخت ایران، ز خاکم سخن
ز داغ دل و از شبان بی‌وَطن
من آن جام دارِ حکایت شدم
که فرّه به دوشم، روایت شدم
به نام ستایش، ز نسل کشواد
که آواز مردان نهد در نهاد
ز جامی که در دستِ من می‌تپد
روایت ز خاک کهن می‌چکد
سخن می‌کنم از دل پُر شرر
نه از دفتر و نسخه‌ی بی‌خبر
ز چشمانم این واژه‌ها ریخته
ز خونابه‌ی قلب، آمیخته
نه از روضه‌ی سرد تاریخ خشک
که از سی*ن*ه‌ام می‌تراود، به مُشک
منم آن‌که در رگ، صدای تبار
صدای تهمتن، صدای شکار
به فرّه، به فریاد مردان کهن
به خاکی که زاده‌ست از رنج و تن
روایت کنم از نخستین نگاه
که کیومرث آورد بر تخت، شاه
ز هوشنگ تا جمشِ مغرورِ گم
ز آتش، ز دیوان، ز تقدیر شوم
ز ضحاک تا فریدون راد
که عدل آورد و بُرید از فساد
ز ایرج، که خونش به پیمان نشست
ز رستمیان، تا سیاوش شکست
ز رستم، که گرد جهان بود و تیغ
ز اسفندیار و شگفتی به میغ
چو خون سهراب به هامون چکید
دل از آشتی، سوی ماتم کشید
ز کی‌خسرو و ز چکاد بلند
ز نوش‌زاد و بندهای گزند
ز بهرام و آن چرخش تیرِ بخت
که شد تخت بی‌فرّ، و فر شور بخت
و تا آن زمان کِی فرو ریخت تاج
به خاک اندر افتاد شاهی و عاج
یزدگرد، آخرین پادشاه
که بی‌تخت ماند و بی سپاه
من آنم که در شعر، خاکم رقم
به فرّه نویسم، به فریاد، به غم
و چون قصه بر مرز یزدگرد شد
سرودم به آهی سرافکند شد
فرو می‌ریزم من، چو آن تخت و تاج
چو آخر شود قصه‌ی فرّ و عاج
 

Me~

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,390
14,408
مدال‌ها
4
با سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن
آثار خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ اشعار قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید:
[قوانین اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت ده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[درخواست نقد اشعار]

پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد اشعار]

پس از گذشت پانزده پست می‌توانید درخواست تعیین سطح برای اشعارتان بدهید:
‌[تاپیک درخواست تگ]

در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در این تاپیک اعلام کنید:
[تاپیک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]


شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

●با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]
 
موضوع نویسنده
کپیست انجمن
کپیست انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
78
168
مدال‌ها
2
به نام خداوند خورشید و ماه
خداوند بالا و تاج و کلاه
خداوند شمشیر و آیین و داد
خداوند پیروز و روشن‌نهاد
منم زاده‌ی شعر و آوای پاک
دلم در تَب و جانِ من در هلاک
ز فرّه شدم گرم و از نامِ مرد
که از باد شمشیر سازد نبرد
یکی بانگ کردم به گردون بلند
که: «ای پهلوانانِ پاکِ رَوند!
کجایید؟ برخیزد آواز من
که جانم پر از درد و آه من»
ز ناگاه، گردون بلرزید سخت
زمین گشت لرزان، هوا پر ز رَخت
یکی چهره از روشنی شد پدید
که گویی ز خورشید، دارد نوید
چو دیدم، زبان برگشودم چُنین:
«بگو ای جوان، از کدامی زمین؟»
بدو گفت: «سیّامکم، زاد مرد
ز آرزو و ز کیومرثِ نبرد
ز گهواره‌ام بود فرّه‌نشان
خدا داد بر من، درفشِ کیان
منم آن‌که دیوان شکستم به تیغ
به فرمان یزدان، نه از خشم و بیغ»
بگفتم: «کجایی کنون ای پسر؟
چه شد حالت از خاک و خون و خطر؟»
بخندید و گفتا: «بهشتم سراست
که پاکی، نشانِ ره رستگاست
خداوند بر نام من کرد یاد
که با دیو، کردم جهان را نجات»
بگفتم: «چرا کیومرثت نجَست؟
به جنگِ سیاهِ سَخشاد، نرَست؟»
چنین گفت: «فرمان ز یزدان رسید
که از نسل نو، پهلوان بر دمید
مرا برگزید آن خداوند نور
که پاکی‌ست در خوی من، راه دور»
 
بالا پایین