جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب فصل وصل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط آریانا با نام فصل وصل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 130 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع فصل وصل
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
IMG_20220602_173940.jpg

IMG_20220602_173958.jpg

معرفی کتاب فصل وصل
کتاب فصل وصل نوشتۀ مونا امین سرشت است. این کتاب را انتشارات شقایق در سال ۱۳۹۹ منتشر کرده است.

درباره کتاب فصل وصل
اتابک، مردی که با تلاش فراوان و بعد از سال‌ها تلاش، استاد دانشگاه شده و در آستانة چهل‌سالگی، کاملاً موفقه، در زندگی مشترکش با الهه به بن‌بست می‌رسه، بن‌بستی که نتیجه اشتباهات مشترک هر دوی اون‌هاست. اتابک در تصمیمی عجولانه، سعی می‌کنه شرایط رو به نفع خودش عوض کنه، درحالی‌که مقصر اصلی این اتفاق خودشه.

خواندن کتاب فصل وصل را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
این کتاب به علاقه‌مندان رمان‌های ایرانی عاشقانه پیشنهاد می‌شود.

بخش‌هایی از کتاب فصل وصل
زن لب‌هایش را با استیصال روی‌هم فشار داد و نگاهش را به نقطه‌ای دوخت. اگر می‌گفت تمام بهانه‌اش ترسی است که همیشه در جانش نشسته، ترس از این‌که ناخواسته حرکت یا رفتاری انجام دهد که نیش طعنه‌ها و کنایه‌های او تیزتر سمتش اشاره رود، بازهم همین‌قدر راحت قضاوتش می‌کرد؟

مرد کتش را ازروی جالباسی برداشت و پوشید. دستانش از کنار لبه‌های عقب رفتۀ کت، داخل جیب‌هایش فرورفت. بی‌تفاوتی نسبت به کسی که روبه‌رویش نشسته بود و اسم همسرش را یدک می‌کشید در همۀ حرکات و کلماتش موج می‌زد.

ـ می‌تونم خیلی راحت و بدون هیچ اصرار دیگه‌ای خودم برم، اما دلم نمی‌خواد وسط اون همه همکار که دست زنشونو گرفتن و اومدن، تنها باشم. تو که هیچ‌وقت اونجایی که باید باشی نبودی ... این یه بار رو نشون بده همراهی که دلم نسوزه!

حلقۀ دستان زن از دور زانوانش باز شد. همیشه جلوی مردی که این‌گونه بااقتدار روبه‌رویش ایستاده بود خلع سلاح بود، اما نمی‌توانست اجازه دهد هر بار همین‌طور سرزنشش کند ... نمی‌خواست! اما توان مبارزه با او را هم نداشت. دهانش را باز کرد تا حرفی را که مدت‌ها در سی*ن*ه‌اش بی‌قراری می‌کرد به زبان بیاورد، اما نتوانست، لب‌های باز مانده‌اش بی‌هیچ حرفی دوباره روی‌هم نشست و سرش را پایین انداخت. این روزها حتی انگیزۀ حرف‌زدن را هم ازدست‌داده بود.

ـ من... نمی‌آم... نباشم بهتره.
 
بالا پایین