آموزشی فلش‌فیکشن چیه؟
- نویسنده موضوع شاهدخت
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
موضوع نویسنده
- Jun
- 12,806
- 40,325
- مدال‌ها
- 25
📙|• بعضی‌ها حتی داستان‌هایی با تعداد واژگان یک رقمی رو فلش‌فیکشن محسوب می‌کنند. مانند این داستانِ دو کلمه‌ای از ام. کریستوفر بوبین:
نام داستان: «مردی در لباس خرس»
شلیک نکنید!
نام داستان: «مردی در لباس خرس»
شلیک نکنید!
موضوع نویسنده
- Jun
- 12,806
- 40,325
- مدال‌ها
- 25
📗|• توییترچر هم وجود داره:
Twitter + Literature = Twitterature
که استفاده ادبی از خدمات توییتره. می‌تونه شعر، داستان و... باشه. هر توییترچر حداکثر ۲۸۰ کاراکتر داره (تا سال ۲۰۱۷، ۱۴۰ کاراکتر بود). مثل این توییترچر اثر جفری آرچر:
پزشک گفت: «معجزه‌ست که زنده موند.»
خانم شیکلگروبر گفت: «خواست خدا بود.»
«اسمش رو چی می‌ذارید؟»
او پاسخ داد: «آدولف.»
Twitter + Literature = Twitterature
که استفاده ادبی از خدمات توییتره. می‌تونه شعر، داستان و... باشه. هر توییترچر حداکثر ۲۸۰ کاراکتر داره (تا سال ۲۰۱۷، ۱۴۰ کاراکتر بود). مثل این توییترچر اثر جفری آرچر:
پزشک گفت: «معجزه‌ست که زنده موند.»
خانم شیکلگروبر گفت: «خواست خدا بود.»
«اسمش رو چی می‌ذارید؟»
او پاسخ داد: «آدولف.»
موضوع نویسنده
- Jun
- 12,806
- 40,325
- مدال‌ها
- 25
📒|• داستان شش کلمه‌ای هم چالش معروفیه، مثل این اثر:
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده.
این داستان در فضای مجازی به ارنست همینگوی منسوب شده، گرچه مدرکی وجود نداره و احتمالاً داستان همینگوی نیست.
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده.
این داستان در فضای مجازی به ارنست همینگوی منسوب شده، گرچه مدرکی وجود نداره و احتمالاً داستان همینگوی نیست.
موضوع نویسنده
- Jun
- 12,806
- 40,325
- مدال‌ها
- 25
•[📚]• نمونه فلش‌فیکشن از آلن میر:
از دردی که تمام تنم را گرفته بود بیدار شدم. پرستار را دیدم که کنار تختم ایستاده است. گفت: «آقای فوجیما، بخت یارتان بود که از بمباران دو روز پیش هیروشیما جان سالم به در بردید. اما حالا اینجا در امان هستید، توی بیمارستان.»
با صدای ضعیفی پرسیدم: «الان من کجام؟»
گفت: «در ناکازاکی.»
از دردی که تمام تنم را گرفته بود بیدار شدم. پرستار را دیدم که کنار تختم ایستاده است. گفت: «آقای فوجیما، بخت یارتان بود که از بمباران دو روز پیش هیروشیما جان سالم به در بردید. اما حالا اینجا در امان هستید، توی بیمارستان.»
با صدای ضعیفی پرسیدم: «الان من کجام؟»
گفت: «در ناکازاکی.»