هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
یک مراسم عروسی؛ یک جسد! لوسی فولی در کتاب فهرست مهمانان شما را به مراسم عروسی خونباری دعوت میکند که هر یک از مهمانانش رازی در سی*ن*ه دارند. این رمان معمایی از پرفروشترین آثار نیویورک تایمز و آمازون و از بهترین تریلرهای هیجانانگیز سال 2020 به شمار میرود که جایزهی بهترین کتاب گودریدز را هم از آنِ خود کرده است.
داستان فهرست مهمانان (The guest List) در جزیرهای دورافتاده در سواحل ایرلند میگذرد، جایی که مراسم ازدواج زوجی دوستداشتنی و دلربا در حال برگزاری است. عروس زنی موفق و ناشر یک مجله است و داماد ستارهی تلویزیون و مردی جذاب. اما این مراسم جولانگاه رویدادهای ناگواری است؛ حسادت، کینه و جنایت.
در میانهی جشن، جسدی پیدا میشود، و لوسی فولی (Lucy Foley) ما را وا میدارد که تا انتهای کتاب حدس بزنیم قاتل کیست. فولی فضایی میسازد که در آن پنج مظنون به قتل وجود دارند، اما فقط یکی از آنها قاتل است. بااینحال، این تنها تعلیق داستان نیست، زیرا هویت مقتول نیز بر ما پوشیده است.
با الهام از سبک آگاتا کریستی، این داستان رازآلود و پرکشش ما را هر لحظه به تردیدهای جدید وا میدارد، تردیدهایی که باعث میشود عروس، داماد، ساقدوش عروس، ساقدوش داماد و مسئول برنامهریزی عروسی را تا پایان کتاب از نظر دور نگه نداریم و با وجود این، در انتهای داستان، باز هم غافلگیر شویم.
این نویسنده بریتانیایی در سال 1986 متولد شد و در جوانی به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی روی آورد و برای چندین سال به عنوان ویراستار آثار داستانی مشغول به کار شد. لوسی فولی از سال 2015 به صورت حرفهای وارد حوزهی نویسندگی شد و در این زمینه موفقیتهای چشمگیری به دست آورد. مهمانی شکار یکی دیگر از آثار اوست که به فارسی نیز ترجمه شده است.
ناگهان، حس میکنم نمیتوانم نفس بکشم. دستم را بهسمت میز کنار تخت دراز میکنم. تیغ آنجاست کوچک، ولی خیلی تیز. شلوار جینم را کنار میزنم و لبۀ تیغ را روی قسمت داخلی رانم فشار میدهم و روی گوشت تنم میکشم تا خون بیاید. رنگ خون در مقابل پوست آبی-سفید آن قسمت، قرمز تیره است. زخم خیلی بزرگی نیست؛ از این بدتر هم داشتهام. ولی حس سوزش باعث میشود فقط روی یک نقطه و روی ورود فلز به داخل گوشتم تمرکز کنم. پس، برای لحظهای، هیچ چیز دیگری برایم وجود ندارد.
کمی راحتتر نفس میکشم. شاید یک بار دیگر...
کسی در میزند. تیغ را روی زمین میاندازم، سریع شلوارم را میبندم و بلند میگویم: «کیه؟»
جولز میگوید: «منم.» قبل از اینکه به او اجازه بدهم، در را باز میکند. اخلاقش همینطور است. خدا را شکر که سریع واکنش نشان دادم. میگوید: «باید توی لباس ساقدوش ببینمت. قبل از رسیدن هانا و چارلی، یهکم وقت داریم. جانو یادش رفته کت لعنتیاش رو بیاره. پس، میخواستم مطمئن بشم که حداقل، یکی از افراد اصلی عروسی، خوب به نظر بیاد.»
میگویم: «قبلاً امتحانش کردم. قطعاً سایزش اندازه است.» دروغ میگویم. اصلاً نمیدانم سایزش درست است یا نه.