فنگ چنگ که مستخدم مدرسه شمشیر طلایی است جانش را در حملهای که به مدرسه شده و برای یکی از استادان کونگفو فدا میکند. همان استاد بعد از این اتفاق پسر چنگ (فنگ کنگ) را به شاگردی قبول میکند. سالها میگذرد. کنگ با استعدادترین فرد مدرسه است اما خیلی از دانش آموزان به او حسادت میکنند و پیشینهی فقیرانهاش را دستمایه حقارت کنگ قرار میدهند.
کنگ میخواهد از مدرسه فرار کند که جلوی او را میگیرند و دستش را قطع میکنند و او را در حالی رها میکنند که در حال مرگ است. اما دختری کشاورز کنگ را پیدا و به او کمک میکند. درگیری بعدی کنگ این است که متوجه میشود گروهی میخواهند استادش را به قتل برسانند و کنگ با همان یک دست همچنان بهترین شمشیرباز به حساب میآید و باید وارد عمل شود.