جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن قصه مولک جان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط شاهدخت با نام قصه مولک جان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 192 بازدید, 2 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع قصه مولک جان
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
قصه مولک جان
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
یکی بود و یکی نبود. تو روستایی از روستاهای استان کرمان مردم مهربانی در دل گرم کویر زندگی می کردند. در این روستای قشنگ سالهای سال بود که مردم برای رساندن آب به روستایشان از قنات استفاده می کردند.

قنات جوی‌های آبی هستش که زیر زمین حفر می شود و آب باران توی اونها جمع می شه و اینطوری همیشه آب برای کشاورزی و خوردن وجود داره.

یکی از صبحهاای قشنگ در روستا اتفاقی افتاد. آن روز دیگر هیچ آبی از قنات بیرون نیامد و دیگر هیچ آبی برای خوردن وجود نداشت.

هیچ ک.س نمی دانست چرا این اتفاق افتاده است. تا اینکه کدخدا سر رسید و فریاد زد : “یکی بره سراغ مولک”.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
چیزی نگذشت که مولک سررسید و با بدن لاغر و چابک خودش وارد قنات تنگ و تاریک شد. مولک مقنی روستا بود. اون خودش این قنات را ساخته بود و وجب به وجب آن را می شناخت و تنها کسی بود که می توانست بفهمد چرا آب قطع شده.

مولک وارد قنات شد و فهمید که گل و لای، راه آب را بسته است. مولک جان با دستهای کوچیک خودش گل و لای را از داخل قنات بیرون کشید و سرانجام بعد چند روز آب دوباره توی قنات به جریان افتاد.

وقتی مولک با تن و بدن گلی از قنات بیرون آمد همه براش دست زدند و تشویقش کردند.
 
بالا پایین